اگر قلب توان تفکر می داشت از تپیدن باز می ایستاد.
زندگی، بازگشت اندیشه ها، گفتارها و کردارهای ماست که دیر یا زود به ما باز می گردد.
چه خوب است که انسان بعضی وقتها به تماشای سحر برود تا با همه ی وجود، باور کند که آفتاب بی گمان خواهد دمید.
عشق می تواند در مکانهای عجیب و غریب پنهان شود می تواند در پس چهرهایی دوستانه مخفی شود.
عشق درست وقتی که تو انتظارش را نداری می اید عشق می تواند در گوشه ای تنگ و تاریک پنهان شود.
عشق به سمت کسانی که در جوستجویش هستند می اید عشق می تواند در تلالو رنگین کمان مخفی شود
عشق حتی می تواند در ساختار مولکولی هر چیز نیز رسوخ کند و عشق پاسخی به همه پرسشهاست.
از کسی که به کار بد شما پاسخی نمیدهد بترسید؛ او نه شما را می بخشد، نه میگذارد خودتان را ببخشید...
از آجیل سفره ی عید چند پسته ی لال مانده است. آنها که لب گشودند خورده شدند.
آنها که لال مانده اند میشکنند. دندانساز راست میگفت: پسته لال ، سکوتش دندان شکن است.
اگر میتوانستم فراموشت میکردم اما....
تو در آبی آسمان به من لبخند زدی
تو در خوش آوازترین ترنم آبی آب به قلبم پا گذاشتی
تو در قشنگترین لبخند کودکانه به چشمم نشستی
تو را با نوای قلبم پذیرفتم با آهنگ گوشنواز عشق
تو مرا با مهر خواندی و من....
به مهمانی سفره ی محبتت آمدم
اگر میشد از یادت میبردم اما...
تو را با جوهر خونم در پنهانی ترین زوایای قلبم با سوزن تیز صبر حکاکی کرده ام
چگونه میشود نقشی را که حک کرده ای پاک کردو از بین برد
خیلی سخته!، خیلی سخته وقتی همه کنارت باشندو باز احساس تنهایی کنی،
وقتی عاشق باشی و هیچ کس از دل عاشقت باخبر نباشه، وقتی لبخند میزنی و توی دل گریونی،
وقتی تو خبر داری و هیچکس نمیدونه، وقتی به زبان دیگران حرف میزنیو کسی نمی فهمه،
وقتی فریااااااااد میزنی و کسی نیست صداتو بشنونه، وقتی تمام درها به روت بسته است .
تازه اونوقته که دستهاتو به سوی آسمون بلند میکنی و از اعماق قلب تنها، عاشق و گریانت بانگ برمیداری که :
ای خدای بزرگ دوستت دارم! . و حس میکنی دیگه تنها نخواهی ماند
مهربانی را وقتی دیدم که کودکی می خواست آب شور دریا را با آبنبات کوچکش شیرین کند
اگر دوست داشتن تو اشتباست، پس من نمی خواهم که درست باشم
و اگر زندگی کردن بدون تو درست است، من می خواهم برای بقیه زندگیم در اشتباه باشم
فراموشی به این آسونیا نیست امید من. دلم از تو رها نیست میخوام تو یاد من عشقت بمیره
ولی از قلب من مهرت رها نیست دارم آتیش می گیرم از جدایی ولی هیچ کس به فکر دل ما نیست خدایا پس میون
این همه دل چرا حتی یکیشون با وفا نیست همه دنیا میدونن این حدیثو که آرامش برای عاشقا نیست
دیشب خواستم واسه دل خودم فال بگیرم وقتی فالنامه رو باز کردم
چشمم به شعری افتاد که هیچ ربطی به دل من نداشت تازه فهمیدم که دلم مال خودم نیست...
انسان، هر زمان از پیشامدِ آینده درباره ی خود اندیشید و از آن، بیم و هراس در خاطرش نِشاند،
آن خطر، زودتر او را تعقیب می کند.
برخی چنان سرگرم میراث علمی گذشتگانند که فرصت مراجعه به عقل خود را ندارند
و اگر فرصتی هم به دست آورند حاضر نیستند اشتباه ها و لغزش های آنان را اصلاح و جبران کنند.
تعصب در دانش و فلسفه مانند هر تعصب دیگر نشانه ی خامی و بی مایگی است
و همیشه به زیان حقیقت تمام می شود.
شجاع به همدرد نیازمند نیست؛ از ناله شرم دارد؛
مرد پاک را نیز زندگی و زمان تنها نمی گذارند. زندگی اش از او دفاع می کند.
زمان تبرئه اش می کند. پلیدان هرگز پاکدامنی را نمی توانند آلود,
هرچند سنگها را بسته و سگها را رها کرده باشند !
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟
نمی دانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ؟
ولی بسیار مشتاقم ، که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازی گوش
و او یکریز و پی در پی دم گرم خوشش را سخت بر گلویم بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند در من سکوت مرگبارم را
خدایا
خوابهایمان را تعبیر میکنی
و دعاهایمان را مستجاب
آرزوهایمان را برآورده می کنی؛
قهرها را آشتی میدهی
و سختها را آسان
تلخها را شیرین میکنی
و دردها را درمان
ناامیدی ها، همه امید میشود
و سیاهیها سفید سفید …
خدایا
وقتی تو جواب میدهی،
دانهدانه اشکهایمان را پاک میکنی
و یکی یکی غصهها را از دلمان برمیداری
گره تکتک بغضهایمان را باز میکنی
و دل شکستهمان را بند میزنی
سنگینی ها را برمیداری
و جایش سبکی میگذاری و راحتی؛
بیشتر از تلاشمان خوشبختی میدهی
و بیشتر از حجم لبهایمان، لبخند
وقتی قلبهایمان کوچکتر از غصههایمان میشود
وقتی نمیتوانیم اشکهایمان را پشت پلکهایمان مخفی کنیم
و بغضهایمان پشت سر هم میشکند
وقتی احساس میکنیم
بدبختیها بیشتر از سهممان است
و رنجها بیشتر از صبرمان؛
وقتی امیدها ته میکشد
و انتظارها به سر نمیرسد
وقتی طاقتمان تمام میشود
و تحملمان هیچ …
آن وقت است که مطمئنیم به تو احتیاج داریم
و مطمئنیم که تو
فقط تویی که کمکمان میکنی …
خدایا
آن وقت است که تو را صدا میکنیم
و تو را میخوانیم
آن وقت است که تو را آه میکشیم
تو را گریه میکنیم
و تو را نفس میکشیم
خدایا مرا از چهار زندان بزرگ انسان طبیعت جامعه تاریخ وخویشتن رها ساز تا آنچنان که
توای آفریننده ی من مرا آفریدی خود آفریدگار خودباشم
نه همچون حیوان محیط را با خود تطبیق دهم.
خدایا عقیده ی مرا از دست عقده ام مصون بدار،
خدایا به من قدرت تحمل عقیده ی مخالف را ارزانی فرما،
خدایا رشد علمی وعقلی مرا از فضیلت تعصب واحساس واشراق محروم نساز،
خدایا مرا همواره آگاه وهوشیار دار تاپیش از
شناختن درست و کامل کسی یا فکری مثبت یا منفی قضاوت نکنم
الهی چون عوامل طاحونه چشم بسته وتن خسته ام،
راه بسیار میروم ومسافتی نمیپیمایم وای بر من اگر دستم نگیری ورهاییم ندهی...
الهی شان این کلمه کوچک که به این علووعظمت است،
پس یا علی یا عظیم الشان متکلم اینهمه کلمات شگفت لاتتناهی چون خواهد بود،
الهی ما همه بیچاره ایم و تو چاره ای وما هیچکاره ایم وتنها تو کاره ای،
الهی از پای تا فرقم در نور تو غرقم یا نور السماوات والارض انعمت فزد،
الهی چگونه خاموش باشم که دل درجوش وخروش است
وچگونه سخن گویم که خرد مدهوش وبیهوش است،
الهی یا من یعفوالکثیر ویعطی الکثیر بالقلیل از زحمت کثرتم وارهان ورحمت وحدتم ده،
خدایا تو را شکر میکنم
که به من درد دادی و نعمت درک درد عطا فرمودی
تو را شکر میکنم
که جانم را به آتش غم سوزاندی و قلب مجروهم را برای همیشه داغ دار کردی
دلم را سوختی و شکستی تا فقط جایگاه تو باشد...
خدایا تو را شکر میکنم ...
که غم را آفریدی و بندگان مخلص خود را به آتش آن گداختی
و مرا از این نعمت بزرگ توانگر کردی.
خدایا ...
تو مرا اشک کردی که همچون باران بر نمک زاره انسان ببارم
تو مرا فریاد کردی که همچون رعد در میان توفان حواث بغرم
تو مرا درد و غم کردی تا همنشین محرومین و دلشکستگان باشم
تو مرا عشق کردی تا در قلبهای عشاق بسوزم
تو مرا برق کردی که تا آسمان ظلمت زده بتازم و سیاهی این شب ظلمانی را بدرم
تو مرا زهد کردی که هنگام درد و غم و شکست و فشار ناراحتی وجود داشته باشم
و هنگام پیروزیو جشن و تقسیمه غناعم دامنه خود بر گیرم و در کویر تنهائی با خدای خود بمانم.
خدایا تو را شکر میکنم که اشک را آفریدی که عصاره ی حیات انسان است
آنگاه که در آتش عشق میسوزم یا در شدت درد میگدازم
یا در شوق زیبائی و ذوق عرفانی آب میشوم و سراپای وجودم
روح میشود لطف میشود عشق میشودسوز میشود
و عصاره ی وجودم بصورت اشک آب میشود
و بعنوان زیبا ترین محصول حیات که وجهی به عشق و ذوق دارد
و وجهی دیگر به غم و درد در دامان وجود فرو میچکد.
اگر خدای بزرگ از من سندی بطلبد , قلبم را ارائه خواهم داد و
اگر محصول عمرم را بطلبد,اشک را تقدیم خواهم کرد.
خدایا ...
تو را شکر میکنم که از پوچی ها و ناپایداریها و خوشیها و قید و بندها آزادم نمودی
و مرا در توفانهای خطرناک حوادث رها کردی و در غوغای حیات
در مبارزه ی با ظلم و کفر غرقم نمودی و مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی.
فهمیدم : سعادت حیات در خوشی و آرامش و آسایش نیست
بلکه در درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم و بالاخره شهادت است
خدایا ...
تو به من پوچیه لذات زود گذر را نمودی
ناپایداری روزگار را نشان دادی لذت مبارزه را چشاندی
ارزش شهادت را آموختی
خدایا...
تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم
تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم
تو مرا آه کردی که از سینه ی بیوه زنان و دردمندان به آسمان صعود کنم
تو مرا فریاد کردی که کلمه ی حق را هر چه رسا تر برابره جباران اعلام نمایم
تو تار و پود وجود مرا با غم و درد سرشتی تو مرا به آتش عشق سوختی
تو مرا در توفان حوادث پرداختی , در کوره ی غم و درد گداختی
تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی
و در کویره فقر و هرمان و تنهائی سوزاندی.
خدایا...
عذر میخواهم از این که بخود اجازه میدهم که با تو راز و نیاز کنم
عذر میخواهم که ادعا های زیاد دارم در مقابل تو اظهار وجود میکنم
در حالی که خوب میدانم وجود من ضائیده ی اراده من نیست و بدون خواسته ی تو هیچ و پوچم ,
عجیب آنکه از خود میگویم منم میزنم خواهش دارم و آرزو میکنم
در گذرگاه زمان خیمه ی شب بازی دهر با همه تلخی وشیرینی خود میگذرد
عشق ها میمیرند رنگها رنگ دگر میگیرند واین خاطره هاست که چه شیرین وچه تلخ دست ناخورده بجا میماند
در کنج خراباد کسی پیر نشد از مردن آدمی زمین سیر نشد
بسیار جوانان گفتند که به پیری برسیم توبه کنیم صد جوان مرد ویکی پیر نشد
اگرخداوند آرزویی در دلت انداخت بدان که
توانایی تو را در رسیدن به آن آرزو دیده است