عشق یعنی آن نخستین حرفها عشق یعنی در میان برفها
عشق یعنی یاد آن روز نخست عشق یعنی هر چه در آن یاد توست
عشق یعنی آن نخستین حرفها عشق یعنی در میان برفها
عشق یعنی یاد آن روز نخست عشق یعنی هر چه در آن یاد توست
اگه برف می دونست زمین خاکی چقدر کثیفه ، برای اومدن به اون لباس سفید نمی پوشید
برف آمد و پاییز فراموشت شد . آن گریه ی یک ریز فراموشت شد
انگار نه انگار که با هم بودیم . چه زود همه چیز فراموشت شد
در برف ، سپیدی پیداست . آیا تن به آن می دهی ؟ بسیاری با نمای سپید نزدیک می شوند
که در ژرفنای خود نیستی بهمراه دارند .
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟ چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
عشق یعنی امید ، یعنی طراوت باران ، یعنی سفیدی برف ، یعنی ساز زندگی و لبریز از خوشی و عشق
یعنی راز زیستن !
وقتی بهت گفتم : دلتنگ تو هستم ، به شانه ام زدی تا دلتنگیم را تکانده باشی !
به چه دلخوش کرده ای ؟ تکاندن برف از شانه آدم برفی ؟
داره برف میاد به اسمون نگاه کن هروقت برف سیاه بارید بهم خبر بده ،
اون موقع من دیگه دوستت نخواهم داشت
دارد برف می آید در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد
تا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند
به که گویم که تو منزلگه چشمان منی به که گویم که تو گرمای دستان منی
گرچه پاییز نشد همدم و همسایه ی من به که گویم که تو باران زمستان منی
دعا میکنم غرق باران شوی چو بوی خوش یاس و ریحان شوی
دعا میکنم در زمستان عشق بهاری ترین فصل ایمان شوی
برف نو! برف نو! سلام، سلام بنشین، خوش نشستهای بر بام
پاکی آوردی ای امید سپید همه آلودگیست این ایام