مردم ! هشدار ! که زیبایی زندگانی ست ، آن زمان که پرده گشاید و چهره برنماید .
لکن زندگی شمایید و حجاب خود ، شمایید .
مردم ! هشدار ! که زیبایی زندگانی ست ، آن زمان که پرده گشاید و چهره برنماید .
لکن زندگی شمایید و حجاب خود ، شمایید .
چه حقیر است و کوچک ، زندگی آنکه دستانش را میان دیده و دنیا قرار داده و هیچ نمی بیند جز خطوط باریک دستانش.
در خانه نادانی ، آینه ای نیست که روح خود را در آن به تماشا بنشیند
آنگاه مردم را درست می ببینی که در بلندیهای سر به آسمان کشیده حضور داشته باشی و نیز در منزلگاههای دور .
شاید بتوانید دست و پای مرا به غل و زنجیر کشید و یا مرا به زندانی تاریک بیافکنید ولی افکار مرا که آزاد است نمی توانید به اسارت در آورید.
همه آنچه در خلقت است ، در درون شماست و هر آنچه درون شماست ، در خلقت است.
براستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟
خداوند، درهای فراوانی ساخته که به حقیقت گشوده می شوند و
آنها را برای تمام کسانی که با دست ایمان به آن می کوبند ، باز می کند.
نیکی در انسان باید آزادانه جریان و تسرِی یابد .
اگر از دوست خود جدا شدی ، مبادا که بر جدایی اش افسرده و غمین گردی ،
زیرا آنچه از وجود او در تو دوستی و مهر برانگیخته است ،
ای بسا که در غیابش روشن تر و آشکارتر از دوران حضورش باشد
اگر به دیدار روح مرگ مشتاقید ، هم به جسم زندگی روی نمایید و دروازه های دل بدو برگشایید .
که زندگانی و مرگ ، یگانه اند ، همچنانکه رودخانه و دریا .
انسان فـرزانه با مشعـل دانش و حکمت، پیش رفته و راه بشریت را روشن می سازد .
گروهی دریای زیبای حقیقت را به درون خود نهان دارند و زلال آنرا در پیاله کوچک کلام نمی کنند
به گرمای مهربان سینه ی آنان باشد که جان به سکوتی موزون ماوی گزیند .
زندگی روزانه شما پرستشگاه شما و دین شماست .آنگاه که به درون آن پای می نهید، همه هستی خویش را همراه داشته باشید .
بسیاری از دین ها به شیشه پنجره می مانند.راستی را از پس آنها می بینیم، اما خود، ما را از راستی جدا می کنند
چه زیباست هنگامی که در اوج نشاط و بی نیازی هستی دست به دعا برداری .
حاشا که آواز آزادی از پس میله و زنجیر به گوش تواند رسید و از گلوگاه مرغان اسیر .
چه ناچیز است زندگی کسی که با دست هایش چهره خویش را از جهان جدا ساخته و چیزی نمی بیند،
جز خطوط باریک انگشتانش را .
در پهنه ی پندار و خلسه ی خیال ، فراتر از پیروزیهای خود بر نشوید ، و فروتر از شکستهای خود نروید .
برادرم تو را دوست دارم ، هر که می خواهی باش ، خواه در کلیسایت نیایش کنی ،
خواه در معبد، و یا در مسجد . من و تو فرزندان یک آیین هستیم ،
زیرا راههای گوناگون دین انگشتان دست دوست داشتنی “یگانه برتر ” هستند ،
همان دستی که سوی همگان دراز شده و همه آرزومندان دست یافتن به همه چیز را رسایی و بالندگی جان می بخشد .
از یک خود کامه، یک بدکار، یک گستاخ، یا کسی که سرفرازی درونی اش را رها کرده، چشم نیک رای نداشته باش .
شما می توانید بانگ طبل را مهار کنید و سیم های گیتار را باز کنید ،
ولی کدامیک از فرزندان آدم خواهد توانست چکاوک را در آسمان از نوا باز دارد؟ .
مردم ! هشدار ! که زیبایی زندگانی ست ، آن زمان که پرده گشاید و چهره برنماید
لکن زندگی شمایید و حجاب خود ، شمایید .
زیبایی قامت بلند ابدیت است ، نگران منتهای خویش در زلال آینه .
اما صراحت آینه شمایید و نهایت جاودانه شمایید .
اندوه و نشاط همواره دوشادوش هم سفر کنند و در آن هنگام که یکی بر سفره ی شما نشسته است ،
دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد.شما پیوسته چون ترازویید بی تکلیف در میانه اندوه و نشاط .
به روزگار شیرین رفاقت سفره ی خنده بگسترید و نان شادمانی قسمت کنید .
به شبنم این بهانه های کوچک است که در دل ، سپیده می دمد و جان تازه می شود .
شما را اگر توان نباشد که کار خود به عشق در آمیزید و پیوسته بار وظیفه ای را بی رغبت به دوش می کشید ،
زنهار دست از کار بشویید و بر آستان معبدی نشینید و از آنان که به شادی ، تلاش کنند صدقه بستانید.
زیرا آنکه بی میل ، خمیری در تنور نهد ، نان تلخی واستاند که انسان را تنها نیمه سیر کند ،
و آنکه انگور به اکراه فشارد ، شراب را عساره ای مسموم سازد ،
و آنکه حتی به زیبایی آواز فرشتگان نغمه ساز کند ، چون به آواز خویش عشق نمی ورزد ،
تنها می تواند گوش انسانی را بر صدای روز و نجوای شب ببندد.
تاسف ، ابرسیاهی است که آسمان ذهن آدمی را تیره می سازد در حالی که تاثیر جرائم را محو نمی کند .
مبادا او که دارای اشتیاق و نیرویی فراوان است ، به کم شوق طعنه زند که :
“چرا تو تا این حد خمود و دیررسی؟! ” .
زیرا ، ای سوته دل ! فرد صالح هرگز از عریان و لخت نمی پرسد ” لباست کو؟!
” و از بی پناه سوال نمی کند ” خانه ات کجاست ؟! ”
وقتی حیوانی را ذبح می کنی ، در دل خود به قربانی بگو:نیروی که فرمان کشتن تو را به من داد ،
نیرویی است که بزودی مرا از پای در خواهد آورد و هنگامی که لحظه موعد من فرا رسد ،
من نیز همانند تو خواهم سوخت ، زیرا قانونی که تو را در مقابل من تسلیم کرده است
بزودی مرا به دستی قوی تر خواهد سپرد.
خون تو و خون من عصاره ای است که از روز ازل برای رویاندن درخت آسمانی
(در آن سویی طبیعت ) آماده شده است
ای که در رنج و عذابی ! تو آنگاه رستگاری که با ذات و هویت خویش یکی شوی .
مگر نه چیزی که امروز در تسلط توست ناچار روزی از دست تو خواهد رفت ؟
پس ، اکنون از ثروت خویش ببخش و بگذار فصل عطا یکی از فصلهای درخشان زندگی تو باشد .
پند آموز است ماجرای مردی که زمین را می کاوید تا ریشه های بی ثمر را از اعماق زمین بیرون کشد ،
اما ناگاه گنجی بزرگ یافت ؟! .
دهش (بخشش )، آنگاه که از ثروت است و از مکنت ، هر چه بسیار ،
باز اندک باشد ، که واقعیت بخشش ، ایثار از خویشتن است.
اگر گام در معبدی نهادی تا اوج فروتنی و هراس خود را اظهار کنی ،
برای همیشه برتری کسی نسبت به کس دیگر نخواهی یافت .
برای تو کافی است که گام در معبدی نهی ، بی آنکه کسی تو را ببیند .
این کودکان فرزندان شما نی اند ، آنان پسران و دختران اشتیاق حیاتند و هم از برای او .
از شما گذر کنند و به دنیا سفر کنند ، لیکن از شما نیایند .
همراهی تان کنند ، اما از شما نباشند
چشمه ساری که خود را در اعماق درون شما پنهان ساخته است ،
روزی قد خواهد کشید و فوران خواهد کرد و با ترنم و نغمه راه دریا را درپیش خواهد گرفت .
و کدامین ثروت است که محفوظ بدارید تا ابد؟
آنچه امروز شما راست ، یک روز به دیگری سپرده شود.
پس امروز به دست خویش عطا کنید ، باشد که شهد گوارای سخاوت ، نصیب شما گردد ، نه مرده ریگی وارثانتان.
هنگامی که در سکوت شب گوش فرا دهی خواهی شنید که کوهها و دریاها و جنگلها
با خود کم بینی و هراس خاصی نیایش می کنند .
چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است ، شایسته تر آن که گفته آید :
من در قلب خداوندم
زجر کشیده ! تو آنگاه به کمال رسیده ای که بیداری در خطاب و سخن گفتنت جلوه کند