کسی هست آغوشش را، شانه هایش را به من قرض دهد؟ تا یک دل سیر گریه کنم؟
بدون هیچ سوال و دلداری و نصیحتی.؟
کسی هست آغوشش را، شانه هایش را به من قرض دهد؟ تا یک دل سیر گریه کنم؟
بدون هیچ سوال و دلداری و نصیحتی.؟
دیرگاهیست که تنها شده ام ، قصه ی غربت صحرا شده ام ،
من که بی تاب شقایق بودم ، همدم سردی یخ ها شده ام ،
کاش چشمان مرا خاک کنید ، تا نبینم که چه تنها شده ام
اگرچه نازنینان را وفا نیست ، گلستانی چو باغ آشنا نیست ،
اگر بر اوج آسمان هم پا گذارم ، دلم یک لحظه از یادت جدا نیست .
واپسین لحظه دیدار ، منو دست گریه نسپار ، توی تردید شب خدا نگهدار ،
اگه خوابم اگه بیدار ، تو ی این فرصت تکرار ، بگو عاشقی برای آخرین بار .
گر خوب نیم خوب پرستم باری / ور باده نیم ز باده مستم باری
گر نیستم از اهل مناجات رواست / از اهل خرابات تو هستم باری . . .
در تنور عاشقی سرد مکن ، در مقام عشق نامردی مکن
حرف مردی میزنی مردانه باش ، در سرای عاشقی افسانه باش . . .
هر دو بالم را شکستی باورم را پس بده / مانده خالی خالی هستی ام را پس بده
دفتر شهر را پر پر کن اما خوب من / اشک های بیت بیت دفترم را پس بده
شلوار چهار سالگیت رو بپوش ! ببین چقدر تنگ شده برات
اندازه همون دلم تنگ شده برات !
دلتنگی
عین آتش زیر خاکستر است
گاهی فکر میکنی تمام شده
اما یک دفعه
همه ات را آتش میزند . . . . .
پاییز که می رسد
من هم طوفانی میشوم با یاد تو
حس ها شبیه موجند
برمیگردند حتی وقتی همه فکر میکنند دریا آرام شده
من چقدر دلتنگم و چقدر تشنه لبخند کسی که باران را میشناسد
دریا رامیفهمد و میداند سنگ سنگ است و نباید پرتاب کرد
آخرین لحظه های تابستانت پراز نم نم آرزوهای قشنگ
اولین لحظه های پاییزت از نم نم آنها خوشرنگ
ومن آرزومندآرزوهایت
دوری از این دیده ، اما باز یادت میکنم / حرمت این آشنایی فرش راهت میکنم
در فراقت ، غم حصار خنده هایم را شکست / باز هم از انتهای دل صدایت میکنم . . .
کمی گیجم کمی منگم ، عجیب است / پریده بی جهت رنگم ، عجیب است
تو را دیدم همین یک ساعت پیش / برایت باز دلتنگم ، عجیب است . . .
اگر با خونسردی گناهان کوچک را مرتکب شدیم ،
روزی می رسد که بدترین گناهان را هم بدون خجالت و پشیمانی مرتکب می شوبم
بهترین راه برای اثبات صفای ذهنی ما نشان دادن خطاهای ان است .
نهر آبی که ناپاکیهای بستر خود را نمایش می دهد به ما می فهماند آب پاک و صاف است
اندیشه و سخن ریش سفید ، برآیند صبوری ، مردمداری و سرد وگرم چشیدگی روزگار است
خوشبین اظهار میدادرد که ما در بهترین دنیای ممکنه به سر می بریم
و بدبین بیمناک است که نکند سخن او راست باشد.
افراطی ترین صورت هیچ انگاری می تواند این دیدگاه باشد که همه باورها ؛
همهء چیزی را حقیقی انگاشتن ها لزوما” به خطا می روند ؛
به این علت ساده که هیچ دنیای واقعی در کار نیست .
چنین است یک ظاهر دورنمایی که از درون ما سرچشمه گرفته است .
زیبایی قامت بلند ابدیت است ، نگران منتهای خویش در زلال آینه .
اما صراحت آینه شمایید و نهایت جاودانه شمایید .
مردم ! هشدار ! که زیبایی زندگانی ست ، آن زمان که پرده گشاید و چهره برنماید .
لکن زندگی شمایید و حجاب خود ، شمایید .
بدگمانی میان افکار انسان مانند خفاش در میان پرندگان است
که همیشه در سپیده دم یا به هنگام غروب که نور ظلمت بهم آمیخته است بال فشانی می کند .
تبهکار همیشه نگران کیفر خویش است حتی اگر بر زر و زور لمیده باشد
و این بسیار درد آور است چرا که سایه کیفر همواره در برابر دیدگانش است
چه حقیر است و کوچک ، زندگی آنکه دستانش را میان دیده و دنیا قرار داده و هیچ نمی بیند جز خطوط باریک دستانش.
در خانه نادانی ، آینه ای نیست که روح خود را در آن به تماشا بنشیند
بزرگترین مصیبت برای یک انسان این است که
نه سواد کافی برای حرف زدن داشتهباشد نه شعور لازم برای خاموش ماندن
درختان بارور خم می شوند و مردان بزرگ متواضع میگردند،
اما شاخه های خشک و مردم نادان می شکنند وخم نمی شوند.
اگر غرور نبود چشم هایمان به جای لب هایمان سخن نمی گفتند
و ما کلام محبت را در نگاه های گهگاهمان جستجو نمی کردیم.
اکثر ما نه به خاطر یافتن فردی کامل ، بلکه به خاطر کامل دیدن یک فرد نا کامل عاشق میشویم . . .