عده ی زیادی هستند که منتظر خوشبختی هستن.
اما غافل از اینکه قانون طبیعت برعکسه اینه. این ”خوشبختیه“ که منتظر ماست. زیرا ما خالق او هستیم
عده ی زیادی هستند که منتظر خوشبختی هستن.
اما غافل از اینکه قانون طبیعت برعکسه اینه. این ”خوشبختیه“ که منتظر ماست. زیرا ما خالق او هستیم
کسایی که به فکرمون هستن رو به گریه می اندازیم.
ما گریه می کنیم برای کسایی که به فکرمون نیستن.
و ما به فکر کسایی هستیم که هیچوقت برامون گریه نمی کنن.
این دنیای کثیف لعنتی عشق هم دارد !!!!
نمی بینی نام مجنون را بر بیدی نهاده اند که بر سر هر خیابان با باد هر هوسی می لرزد.
ردپایت را که می گیرم، از تو دورتر می شوم، شاید کفشهایت را بر عکس پوشیده ای!!!
در زندگی ۳ راه برای رسیدن به هدف وجود دارد :
۱)اندیشه والاترین راه
۲)تقلید آسان ترین راه
۳)تجربه تلخ ترین راه
دیگه بهت نمیگم برو به جهنم آخه مگه جهنمی ها چه گناهی کردن که باید موجودی مثل تورو تحمل کنن !!!؟
فکر میکردم عاشقی هم بچگی ست ٬ اما حیف این تازه اول زندگیست .
زندگی چیزی شبیه یک حباب ٬ عشق ٬ آبادی زیبایی در سراب فاصله با آرزوهای ما چه کرد ؟
کاش میشد در عاشقی هم توبه کرد.
صدای آب می آید ٬ در حوض دلتنگیم چه میشوئی ؟
کمی آهسته تر ... ماهی کوچک دلم را در میان دستانت نمی بینی ؟؟
تیک ... تاک ... تیک ... تاک
با هر تیک ساعت به یادت میوفتم و با هر تاک ساعت دلتنگت میشم . . .
دوست دارم: فارسی
انگلیسی: iloveyou
احبک : عربی
ترکی: senis evar youroum
آلمان: ichie bed
پدات: افغانی
بابا به چه زبونی دیگه بگم دوست دارم خوب دوست دارم دیگه
پرنده لب تنگ ماهی نشسته بود ، و به ماهی نگاه میکرد و می گفت : سقف قفست شکسته چرا پرواز نمی کنی
چیزهایی را که دوست دارید، به دست آورید.
در غیر این صورت ناچارید چیزهایی را که به دست آورده اید دوست داشته باشید
حاصلضرب توان در ادعا مقداری ثابت است .
هرچه توان انسان کمتر باشد ، ادعای او بیشتر است و هرچه توان انسان بیشتر شود ، ادعایش کمتر می گرد.
آدم ها آن قدر زود عوض می شوند..آن قدر زود که تو فرصت نمی کنی به ساعتت نگاهی بیندازی
و ببینی چند دقیقه فاصله میان دوستی ها تا دشمنی ها فاصله افتاده است.
بار دگر ما را کلک زد دم از یک اتفاق مشترک زد برای لحظه ای با تو شکفتن هزاران بار قلبم را محک زد
خدایا!
گاهی که دلم از این و آن و زمین و زمان می گیره،
نگاهم را به سوی تو و آسمون می گیرم،
و آنقدر با تو درد دل می کنم،
تا کم کم چشم ایم با ابرهای بهار مسابقه می گذارند.
و پس از اون که قلبم سبک می شه.
تو می آیی و تمام فضایی دلم را پر می کنی.
آن وقت دیگر آرام می شم.
و احساس می کنم هیچ چیز نمی تونه مرا از پای دربیاره،
چون تو را در قلبم دارم.
همیشه سلام تو به شادباش یک اتفاق در من تکرار می شود به من نگو از حروف ِ نام ِ تو ساده بُگذرم
که من جز قشنگ ِ نام ِ تو حرف ِ دیگری نخوانده ام ! با من بگو به کدام زبان آفرینش بگویم که
تمام ِ دارایی منی صدای تو دلنشین چشم هات آینه با تو مهربان ! بهار همیشه در رگِ زمین شناورست...
مرا صد بار از خود برانی دوســــتت دارم** **به زندان خیانت هم کشانی دوســــتت دارم** **
چه سود از مهر ورزیدن** **چه حاصل از وفا کردن** **مرا لایق بــدانی یا ندانی دوســــتت دارم**
برای شنیدن صدای که دوستش میداری همین لحظه هم بسیار دیر است،
افسوس خواهی خورد زمانی را که آن سوی سیم ها کسی بی احساس میگوید:
برقراری ارتباط با مشترک مورد نظر مقدور نمی باشد
“ما بدهکاریم…
به کسانی که صمیمانه زما پرسیدند: «معذرت میخواهم، چندم مرداد است…؟»
و نگفتیم، چونکه مرداد،
گور عشق گل خونرگِ دلِ ما بودهاست…”
بگذار دستِ کم، گاهی، تو را به خواب ببینم!
بگذار در خیال تو باشم!
بگذار … بگذریم!
این روزها، خیلی برای گریه دلم تنگ است !
یاد گرفتم عشق با همه عظمتش ۲٫۳ ماه بیشتر زنده نیست !
یاد گرفتم عشق یعنی فاصله و فاصله یعنی دو خط موازی که هیچگاه به هم نمی رسند…!
یاد گرفتم در عشق هیچکس به اندازه خود خود ادم وفادار نیست
… یاد گرفتم هر چه عاشق تری تنها تری
من بیتکیه گاهم!
یک عالمه هم عشق منجمد دارم!
با تو اما
نه من گریه میکنم،
نه تو کمی شانه میشوی برایم!
…هیچ میدانی؟!
من به آغوش بیچشمداشت ِ تو
به چشم ِافسانه مینگرم؟!!
این روزها “بــی” در دنیای من غوغا میکند!
بــیکس ، بــیمار ، بــیزار ، بــیچاره ، بــیتاب ، بــیدار ، بــییار ، بــیدل ، بــیریخت ،
بــیصدا ، بــیجان ، بــینوا ، بــیحس ، بــیعقل ، بــیصاحاب ، بــیخبر ، بــینشان ،
بــیبال ، بــیوفا ، بــیکلام ، بــیجواب ، بــیشمار ، بــینفس ، بــیهوا ، بــیخود ،
بــیداد ، بــیروح ، بــیهدف ، بــیراه ، بــیهمزبان ، بــیتو ، بــیتو ، بــیتو…
پیداست هنوز شقایق نشدی
زندانی زندان دقایق نشدی
وقتی که مرا از دل خود می رانی
یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی
زرد است که لبریز حقایق شده است
تلخ است که با درد موافق شده است…
عاشق نشدی وگر نه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است…
میخواهمت
به اندازه همه خواستنهای بی انتها
میخواهمت
به اندازه تمام باورهای یک عاشق
میخواهمت
به اندازه رویاهای یک کودک
و نمیدانم تو هم من را اینقدر صادقانه میخواهی
نمیدانم …
من در این تنهایی غرق افکار تو ام
و سکوتی مبهم که گرفته همه دنیای مرا
عشق تو میدرد از هم رشته ی عقلم را
به کجا رفتم من…
دلم باز هوایت کرده
انگار تنش دوباره داغ شده
نکند که تب کرده…
وای خدا دوباره باید پاشویه اش کنم
اما یعنی اینگونه خوب می شود؟
داغی دلم مرا واداشت صدایت کنم
اما…
تو آنقدر سرد بودی که تب دلم یخ زد
کاش همان پاشویه اش می کردم
کاش….
چشمانی که خسته نمی شد از خیره شدن به تو
این روزها می بارد لحظه های بی تو بودن را
آشفته حال می جویمت
بارانی تر از همیشه…
عاشق هم شدی
مثل ” زلیخا ” سمج باش
آنقدر رسوابازی در بیاور تا
خدا خودش پادرمیانی کند ….
تقصیر فاصله نیست
هیچ پروازی
مرا به تو نمی رساند
وقتی که تو
در کار گم کردن خود باشی…
دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا ؟!
دلم تنگ شدهها را
عاشقتمها را…
این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی!
باید آدمش پیدا شود!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد…!
تو را آرزو نخواهم کرد…هیچوقت!
تو را لحظه ای خواهم پذیرفت که خودت بیایی …
با دل خود…
نه با آرزوی من !
تو به من نگاه کردی
و من از داغی نگاهت
عاشق شدن را آموختم
و حل شدن در تو آغاز شد …
به آرزوهایم خواهم رسید
آنگاه که تو مرا
به عنوان اولین شرط دوست داشتن
…
صدا کنی !
از تمام دنیا تنها همین قلب کوچک را دارم ، همین و بس!
عزیزم تا پایان با تو می مانم چونکه تنها تو هستی که
معنای واقعی عشق را به من ابراز کردی و آموختی!
آموختی که عشق یعنی تا پایان زندگی ماندن و تا پایان زندگی دوست داشتن!
می خواهم بنویسم!
نمی توانم…
یک کلمه به ذهنم می رسد !
” تـــــــو ”
تمام شد..!
این هم نوشته ی امروز
صبح می شود…
می خواهم تکان بخورم…
پاهایم درد می کنند!
به سختی بلند می شوم
نگاهی به ریش هایم و خوابی که دیدم کمی آزارم می دهد…
پیر شده ام…
نیمــه ی گـُمشــده ام نیستـی
که بـا نیمـه ی دیگــر
به جُستجـویت برخیـزم
تـــو…
تمـام گُمشـده ی منــی!
تمــام گـُمـشــده ی مَــن…!
آه ! اِی کاش،
روزی از خواب خرگوشی رها شوی و بدانی
که من صیادِ تو نیستم،
عاشق تواَم !
دلم را به چه خوش کنم ؟
به حرف هایی که زدی و عمل نکردی ؟
به تصمیم هایی که به جای من گرفتی ؟
این ها هیچ کدام “خوش” نیست . . .
…این ها حال “خوش” من را “ناخوش” تر می کنند . . .
صدایت میکنم هر شب ،
تو هم امشب صدایم کن
تو مغروری ،
غرورت را فقط یک شب فدایم کن..
کنــارت هستند…
تا کـــی؟
تا وقتـــی که خنده هایت را ببینند…
از پیشــت میروند یک روز…کدام روز؟
وقتی کســی جایت آمد ، وقتی که می گویند آن کسی نیستی که می خواستمت ! عاشقت نیستم …! آن مرد ِ زندگی من نیستی…
…دوستــت دارند. تا چه موقع؟ تا موقعی که :
کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند ، تا وقتی که حتی یک قرار معمولی با رقیب جدیدت با حس دوست داشتن صورت گیرد ،
یا کنجکاوی برای دیدن یک شخص جدید با هر بهانه ای…
نه… فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با من تمام بشود مرا نشکن !
و این است بازی
با من بودن!
تا دیروز …
هرچه می نوشتم عاشقانه بود !
از امروز ..
هرچه بنویسم صادقانه است !..
عاشقانه دوستت دارم …