الهی بحق خودت حضورم ده واز جمال آفتاب آفرینت نورم ده،
خدایا تو را شکر میکنم
که به من درد دادی و نعمت درک درد عطا فرمودی
تو را شکر میکنم
که جانم را به آتش غم سوزاندی و قلب مجروهم را برای همیشه داغ دار کردی
دلم را سوختی و شکستی تا فقط جایگاه تو باشد...
در گذرگاه زمان خیمه ی شب بازی دهر با همه تلخی وشیرینی خود میگذرد
عشق ها میمیرند رنگها رنگ دگر میگیرند واین خاطره هاست که چه شیرین وچه تلخ دست ناخورده بجا میماند
در کنج خراباد کسی پیر نشد از مردن آدمی زمین سیر نشد
بسیار جوانان گفتند که به پیری برسیم توبه کنیم صد جوان مرد ویکی پیر نشد
اگرخداوند آرزویی در دلت انداخت بدان که
توانایی تو را در رسیدن به آن آرزو دیده است
اگر مثل خر پر زور باشی سوارت میشن واگر مثل گاوگنده باشی میدوشنت
تنها افکار واندیشه ی توست که همه را میترساند.
زندگی مثل پیانو است ، دکمه های سیاه برای غم ها و
دکمه های سفید برای شادی ها
اما زمانی میتوان آهنگ زیبایی نواخت که
دکمه های سفید و سیاه را با هم فشار دهی .
زندگی جنبش جاری شدن است.
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.
زندگی آبتنی کردن در حوضچه ی اکنون است.
زندگی با همه ی وسعت خویش محفل ساده ی غم خوردن نیست؟
حاصلش تن به قضا دادن وافسردن نیست اشتیاق وهوس ودیدن و نادیدن نیست!
زندگی مثل بازی شطرنج میمونه اگه بلد نباشی همه میخان یادت بدن
ولی اگه بلد باشی همه میخوان شکستت بدن..
خداوندا هرچه صلاح میدانی در مورد من انجام ده زیرا بنده را روا نیست که
حکم کند حکم کردن درخور و شایسته ی سروران است.
طلوع می کند آن آفتاب پنهانی
ز سمت مشرق جخرافیای عرفانی
دوباره پلک دلم می پرد نشانه ی چیست؟
شنیده ام که کسی می آید به مهمانی
کسی که سبزتر است از هزار بار بهار
کسی شگفت، کسی آن چنان که می دانی
تو از حوالی اقلیم هر کجا آباد
بیا که می رود این شهر رو به ویرانی
در انتظار تو تنها چراغ خانه ماست
که روشن است در این کوچه های ظلمانی
کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق
بیا که یاد تو آرامشی است طوفانی ...
رازعشق در این است که به عشق بیشتر از خود احترام بگزارید زیرا عشق هدیه ی ازلی خداست.
راز عشق در این است که در سکوت دست یکدیگر را بگیرید، کم کم یاد میگیرید که
بدون کلام رابطه داشته باشید .
راز عشق دراین است که حقیقت اصلی عشق یعنی تفکر را از بین نبری.
آیا یک رابطه ی دراز مدت مهم تر از اختلافات کوتاه مدت نیست.
من تنها نیستم چون خدا را دارم ، من خدا را دارم کوله بارم بر دوش ، سفری میباید
تا ته تنهایی محض ، هر کجا لرزیدی از سفر ترسیدی بگو ؛ من خدا را دارم ...
خدایا عشق من پاکه،درسته عشقی از خاکه،منم اون عاشق خاکی، که از عشق تو دل چاکه
با گفتن یک "عزیزم جایت خالیست" .
نه جای من پر می شود. و نه از عمق شادی هایت کمتر ..........
فقط دلخوش می شوم که هنوز بود و نبودم برایت مهم است
عشق+ تو = زندگی
تو + زندگی = آرامش
من ـ تو = دیوانگی
دیوانگی+ عشق = تو
زندگی ـ تو = مرگ
من برای سالها مینویسم...سالها بعد که چشمانت عاشق میشوند.افسوس که قصه ی مادر بزرگ راست بود...همیشه یکی بود یکی نبود
همه مداد رنگی ها مشغول بودند بجز مداد رنگی سفید
هیچکس به او کاری نمی داد همه می گفتند"تو به هیچ دردی نمی خوری"
یک شب که مداد رنگی ها تو سیاهی کاغذ گم شده بودن مداد رنگی سفید تا صبح کار کرد
ماه کشید مهتاب کشید آنقدر ستاره کشید که کوچک و کوچک تر شد و صبح توی جعبه ی مداد رنگی ها جایش را هیچ رنگی پر نکرد....
کسی هرگز نمیداند چه سازی میزند فردا. چه میدانی تو از امروز ، چه میدانم من از فردا.
همین یک لحظه را دریاب که فردا میشویم تنها....
بخشندگی آدمی او را محبوب مخالفانش می کند و بخلش او را نزد فرزندانش هم منفور می سازد.
بخل، گردآورنده همه عیبهای زشت است و افساری است که به هر کار بدی انسان را می کشد.
سه کار شرم برنمی دارد: خدمت به مهمان، برخاستن از جا در برابر معلم و گرفتن حق خود.
همه چیز
با تو شروع شد
اما هیچ چیز
بی تو تمام نمی شود
حتی همین دلتنگی های بیهوده من!!
تنهایی یعنی کلی آغوش واست باز باشه ، اما تو کسی رو بخوای که بهت پشت کرده... و این یعنی من.