چه حقیر است و کوچک ، زندگی آنکه دستانش را میان دیده و دنیا قرار داده و هیچ نمی بیند جز خطوط باریک دستانش.
در خانه نادانی ، آینه ای نیست که روح خود را در آن به تماشا بنشیند
چه حقیر است و کوچک ، زندگی آنکه دستانش را میان دیده و دنیا قرار داده و هیچ نمی بیند جز خطوط باریک دستانش.
در خانه نادانی ، آینه ای نیست که روح خود را در آن به تماشا بنشیند
بزرگترین مصیبت برای یک انسان این است که
نه سواد کافی برای حرف زدن داشتهباشد نه شعور لازم برای خاموش ماندن
درختان بارور خم می شوند و مردان بزرگ متواضع میگردند،
اما شاخه های خشک و مردم نادان می شکنند وخم نمی شوند.
اگر غرور نبود چشم هایمان به جای لب هایمان سخن نمی گفتند
و ما کلام محبت را در نگاه های گهگاهمان جستجو نمی کردیم.
اکثر ما نه به خاطر یافتن فردی کامل ، بلکه به خاطر کامل دیدن یک فرد نا کامل عاشق میشویم . . .
هیچ وقت خودت را برای کسی شرح نده
کسی که تو را دوست داشته باشد نیازی به این کار ندارد
و کسی که تو را دوست ندارد آن را باور نخواهد کرد . . .
مشکلی که بوجود آمده ، بگرد و راه حلش را پیدا کن ، دنبال این نگرد که چرا بوجود آمده
آن که امروز را از دست میدهد فردا را نخواهد یافت ، هیچ روزی از امروز با ارزش تر نیست
گاهی هدف خود ، سد دید آدمی است ، باید دور شد و آنگاه برگشت ،چه درخشان هویداست . . .
اینکه تا چه حد در مورد خودتان مثبت فکر میکنید ،
بستگی دارد تا چه حد زندگی تان را تحت کنترل دارید . . .
اگر در جریان رودخانه صبرت ضعیف باشد ، هر تکه چوبی ، مانع عظیمی
بر سر راهت خواهد شد . . .
/) /)
@@ _____/
/ / ____
¤¤ | | | |
^^ ^^
dosti ma tamam shod akseto pas begir
////
<( @ @ )>
–o0O———۰۰o–
-
-
-
-
-
Delam barat tang shode bud.Kelid nadashtam Az divar umadam bala bebinamet
// _*_
( ‘;’)(‘;’ )
/|.| /[]
| | /
In akseto to park gereftam ke ba YARU budi
Age sms nadi pakhshesh mikonam
به دکتر شریعتی گفتند استاد سیگار طول زندگی رو کوتاه میکنه ،
دکتر در جواب گفتند من به عرض زندگی فکر میکنم.
نامم را پدرم انتخاب کرد ، نام خانوادگی ام را یکی از اجدادم!
دیگر بس است ، راهم را خودم انتخاب می کنم.
زخمی بر پهلویم هست روزگار نمک می پاشد
و من پیچ و تاب میخورم و همه گمان میکنند که من میرقصم.
بغض بزرگترین نوع اعتراض در برابر آدم هاست اگر بشکنه دیگه اعتراض نیست التماسه.
خدایا،به من توفیق تلاش در شکست،صبر در نومیدی،رفتن بی همراه،جهاد بی سلاح،کار بی پاداش،
فداکاری در سکوت،دین بی دنیا،عظمت بی نام،خدمت بی نان،ایمان بی ریا،خوبی بی نمود،
مناعت بی غرور،عشق بی هوس،تنهایی در انبوه جمعیت،و دوست داشتن بی آنکه دوست بداند،روزی کن.
گاهی گمان نمیکنی ولی میشود ،
گاهی نمی شود که نمی شود!
گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست!
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود!
گاهی گدای گدایی و بخت یار نیست!
گاهی تمام شهر گدای تو می شود!!!
در بیکرانه زندگی دو چیز افسونم کرد ،
آبی آسمان که می بینم و میدانم نیست
و خدایی که نمی بینم و میدانم که هست..
ما اگر پیرانه سرْ در بندگی افتاده ایم
هم چو سروْ آزادگی درنوجوانی یافتیم
او چه زیبا تصویرحقیقی رهایی از کالبد جسم خاکی و پرواز و مأوا گرفتن در جوار معبود را به نمایش گذاشت .
او به ما فهماند که چگونه می توان غل و زنجیرهای اسارت شیطانی را گسست و به یگانه معبود هستی پیوست .
او به همه فهماند که چگونه می توان تمام وجود را در قربانگاه عشق به معشوق تقدیم کرد .
او به همه فهماند که چگونه می توان از قعر نیستی به اوج هستی رسید .
فهمیده به ما فهماند درس پیروی و لبیک به فرامین ولایت را.
و چه زیبا لبیک گفت به ندای هل من ناصرا ینصرنی حسین زمان .
فهمیده به ما فهماند درس دفاع و پاسداری از ارزشهای اسلامی را.
او خوب فهمید که چگونه می توان به وصال یار رسید .
و چه زیبا و چه زود این وصال برایش محقق گشت .
او درس پرواز را به همه آموخت . پرواز تا اوج قله های رفیع کمال و سعادت را .
او به ما فهماند درس انسان شدن و از خود گذشتن و به خدا پیوستن را.
فهمیده خود فهمید و به همه جهانیان فهماند
که چگونه می توان در سن ۱۳ سالگی ره صد ساله را طی کرد و نشان و مدال رهبریت را دریافت کرد .
آری او با اقدام شجاعانه خود در روزهای آغاز جنگ تحمیلی ،
جهانیان را به حیرت واداشت و راه رسیدن و عشق به معبود را برای رزمندگان هموار کرد.
همراه با قرآن از قصه های روشن مهتاب، جرعه جرعه بنوش.
بلوغ تو چقدر به جوانه های درخت می ماند که رو به پنجره می شکفند!
سفرهایی از این سال تا تولد لطیف باران، برای تو ترسیم شده است.
خنده های گلبرگ های نو، چقدر شبیه سجاده کوچک توأند که وقت نماز، همه جا را معطر می کند!
بلوغ تو آغازگر مسیر پر از مهر بندگی است.
بیا و به اشیای پیرامون خود رنگ معنویت بزن.
کارهایت را مطابق ثانیه های زلال آب ها تنظیم کن.
بوی بهشت را روی خلوت دل بگستران.
بیا و نگاهت را تا پروانه زارِ شادی ببر.
روی پای خود بایست و نشاط آورترین ناحیه روزگار را تماشا کن.
خنده های تو، در ذهن این دوران، سپرده می شود تا سال ها بعد، به بازخوانی خوش خاطرات بنشینی.
چیزی کم نداری در راه رسیدن به خواسته های درست.
کنجکاوی، در بساط نوجوانی ات یافت می شود؛
به شرطی که به موقع و به جا از آن بهره بگیری.
وقتِ آن رسیده است که خود را با آسمانی ترین روزها بسنجی و با توانستن برابر بدانی.
بهاری نو خوش دمیده است که تو را از نَفَس های خویش برویاند.
قرار است پا به نهالستان آوازهای ماه بگذاری.
در مقطعی دیگر، جلوه مقدماتی عشق را می بینی و به سرسبزی ها آراسته می شوی.