نویسنده
شبی از سوز گفتم قلم را / بیا بنویس غم های دلم را/قلم گفتا برو بیمار عاشق/ندارم طاقت این بار غم را
نویسنده
شبی از سوز گفتم قلم را / بیا بنویس غم های دلم را/قلم گفتا برو بیمار عاشق/ندارم طاقت این بار غم را
نقاش
نقاشی تو را می کشم ولی به جای رنگ قرمز به قلب فلزی ات ضد زنگ می زنم !
تا از آسیب اشک هایم در امان باشد!!!
عاشقی مقدور هر عیاش نیست، غم کشیدن کار هر نقاش نیست...
معلم زبان فارسی
میدونی آدما بین الف تا ی قرار دارند. بعضی ها مثل " ب " برات میمیرند،
مثل " د " دوستت دارند، مثل " ع " عا شقت میشوند،
مثل " م " منتظر می مونند تا یه روز مثل " ی " یارت بشن.
فرش فروش
از فرش فروشی مزاحمتون می شم اجازه می دی دلمو فرش زیر پات کنم تا هیچ جا جز دل من پا نزاری!
قاضی - وکیل
در سکوت دادگاه سرنوشت عشق بر ما حکم سنگینی نوشت، گفته شد دلدارها از هم جدا، وای بر این حکم و این قانون بی رحم!
ستاره شناس - منجم
ستاره ها وقتی میشکنن میشن شهاب
اما دلی که میشکنه میشه یه سوال بی جواب . . .
مکانیک
پت ! پت ! پت !
پت ! پت !
پت !
این صدای موتور قلب منه که از دوریت ، به پت پت افتاده !!!
نظامی
توی اردو گاه قلبت... منم یه اسیر جنگی...تو منو شکنجه میدی...توی این قلعه ی سنگی.
دولت و مجلس
وقتی که لبت برابرم واقع شد/یک لحظه دلم به بوسه ای قانع شد
قانون اساسی دلم گفت ببوس/شورای نگهبان لبم مانع شد
اداره هواشناسی
سلام من از اداره هواشناسی مزاحمتون میشم ، اینجا یه نفر دلش هواتونو کرده !
اداره ثبت - ثبت احوال
از اداره ثبت مزاحمتون میشم ، ناز نگاهتون تو دل ما ثبت شده ! کی میاین سند بزنین !؟
اداره برق
سلام ... من از اداره برق مزاحمتون می شم ... شما شاکی خصوصی دارین !!!!
آخه برق چشماتون یه نفر رو کشته ...
بانک
دیشب چک عشق تو را به بانک محبت بردم ، بازهم حسابت خالی بود ،
این بار چک را اجرا گذاشتم تا حکم دستگیری قلبت صادر شود .
گرچه همه بودند...
اما تو که نبودی ، بودن ِ همه نبودن بود ، تا بودن...
تو نبودی و من در فزاقت ، تمام خلوتم را با خودم تقسیم کردم ...
شبی از شبها تو به من گفتی که شب باش:
من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم بود به امیدی که تو فانوس شب من باشی
نازم به ناز آن کس که ننازد به ناز خویش ،
ما را به ناز فروشان نیاز نیست تا خدا بنده نواز است به بنده چه نیاز است
یادم باشه که یادت باشه که یادم بیاری که یادت بدم که یاد بگیری
که همیشه به یادتم و یادت هیچ وقت از یادم نمیره اینو یادت نره....!!!
در تنهاترین تنهاییم تنهای تنهایم گذاشتی .
الهی تنهاترین تنها کست در تنها ترین تنهاییت تنهای تنهایت گذارد
دیوانه با چوب کبریت میخواست دریا را آتش بزند، چوب کبریت سوخت، دریا خندید،
دیوانه رفت، فردا با لیوانی پر از آب به سوی خورشید
انسانهای خوشبین و بدبین هر دو برای جامعه مفید هستند، خوشبین هواپیما را اختراع میکند و بدبین چتر نجات را
ترسوی حقیقی از پرواز نمیترسد ،بلکه آن کس که با ترس پرواز را یاد میگیرد ، ترسو است .
قدرت در هر جا که خود را خداگونه بنمایاند، خودبخود الهیات خاص خویش را تولید می کند.
رازها روی نوک زبان ما مانند فلفل قرمزند؛ دیر یا زود، زبانمان را آتش میزنند.
خِرد، به عکس آنچه میگویند، با بالا رفتن سن به سراغ آدم نمیآید،
این امر بسته به دل است و دل هم با زمان، سر و کاری ندارد.
فروختن آب به کسی که در بیابان مانده، کار آسانیست و هر کسی میتواند این کار را انجام دهد ،
بازاریاب راستین کسی است که به صحرانشینان ماسه میفروشد!
زندگی، هدیه ایست که من، هر بامداد که از خواب برمیخیزم، روبـانهای دُور آن را به آرامی باز میکنم.
شیرینیپزی و عشق، همچون یکدیگرند؛ پای طراوت در میان است و همهی مواد آن،
حتی تلخترینشان، به شیرینی دلپذیری تبدیل میشوند.
اندازه کردارهای ما مهم نیست، بلکه میزان عشق و دقتی که در آن وجود دارد مهم است.
شادی سبدی از عشق است که با آن می توان به روح دست پیدا کرد...
بدون شک یک قلب شاد، نتیجه ی قلبی است که از عشق برافروخته است.
عشق می تواند در مکانهای عجیب و غریب پنهان شود می تواند در پس چهرهایی دوستانه مخفی شود.
عشق درست وقتی که تو انتظارش را نداری می اید عشق می تواند در گوشه ای تنگ و تاریک پنهان شود.
عشق به سمت کسانی که در جوستجویش هستند می اید عشق می تواند در تلالو رنگین کمان مخفی شود
عشق حتی می تواند در ساختار مولکولی هر چیز نیز رسوخ کند و عشق پاسخی به همه پرسشهاست.
اگر میتوانستم فراموشت میکردم اما....
تو در آبی آسمان به من لبخند زدی
تو در خوش آوازترین ترنم آبی آب به قلبم پا گذاشتی
تو در قشنگترین لبخند کودکانه به چشمم نشستی
تو را با نوای قلبم پذیرفتم با آهنگ گوشنواز عشق
تو مرا با مهر خواندی و من....
به مهمانی سفره ی محبتت آمدم
اگر میشد از یادت میبردم اما...
تو را با جوهر خونم در پنهانی ترین زوایای قلبم با سوزن تیز صبر حکاکی کرده ام
چگونه میشود نقشی را که حک کرده ای پاک کردو از بین برد
مهربانی را وقتی دیدم که کودکی می خواست آب شور دریا را با آبنبات کوچکش شیرین کند
اگر دوست داشتن تو اشتباست، پس من نمی خواهم که درست باشم
و اگر زندگی کردن بدون تو درست است، من می خواهم برای بقیه زندگیم در اشتباه باشم