دریاها نماد فروتنی هستند . در نهاد خود کوه هایی بلندتر از خشکی دارند ولی هیچ گاه آن را به رخ نمی کشند
دریاها نماد فروتنی هستند . در نهاد خود کوه هایی بلندتر از خشکی دارند ولی هیچ گاه آن را به رخ نمی کشند
عده ی زیادی هستند که منتظر خوشبختی هستن.
اما غافل از اینکه قانون طبیعت برعکسه اینه. این ”خوشبختیه“ که منتظر ماست. زیرا ما خالق او هستیم
کسایی که به فکرمون هستن رو به گریه می اندازیم.
ما گریه می کنیم برای کسایی که به فکرمون نیستن.
و ما به فکر کسایی هستیم که هیچوقت برامون گریه نمی کنن.
این دنیای کثیف لعنتی عشق هم دارد !!!!
نمی بینی نام مجنون را بر بیدی نهاده اند که بر سر هر خیابان با باد هر هوسی می لرزد.
ردپایت را که می گیرم، از تو دورتر می شوم، شاید کفشهایت را بر عکس پوشیده ای!!!
در زندگی ۳ راه برای رسیدن به هدف وجود دارد :
۱)اندیشه والاترین راه
۲)تقلید آسان ترین راه
۳)تجربه تلخ ترین راه
دیگه بهت نمیگم برو به جهنم آخه مگه جهنمی ها چه گناهی کردن که باید موجودی مثل تورو تحمل کنن !!!؟
فکر میکردم عاشقی هم بچگی ست ٬ اما حیف این تازه اول زندگیست .
زندگی چیزی شبیه یک حباب ٬ عشق ٬ آبادی زیبایی در سراب فاصله با آرزوهای ما چه کرد ؟
کاش میشد در عاشقی هم توبه کرد.
صدای آب می آید ٬ در حوض دلتنگیم چه میشوئی ؟
کمی آهسته تر ... ماهی کوچک دلم را در میان دستانت نمی بینی ؟؟
تیک ... تاک ... تیک ... تاک
با هر تیک ساعت به یادت میوفتم و با هر تاک ساعت دلتنگت میشم . . .
پرنده لب تنگ ماهی نشسته بود ، و به ماهی نگاه میکرد و می گفت : سقف قفست شکسته چرا پرواز نمی کنی
چیزهایی را که دوست دارید، به دست آورید.
در غیر این صورت ناچارید چیزهایی را که به دست آورده اید دوست داشته باشید
حاصلضرب توان در ادعا مقداری ثابت است .
هرچه توان انسان کمتر باشد ، ادعای او بیشتر است و هرچه توان انسان بیشتر شود ، ادعایش کمتر می گرد.
آدم ها آن قدر زود عوض می شوند..آن قدر زود که تو فرصت نمی کنی به ساعتت نگاهی بیندازی
و ببینی چند دقیقه فاصله میان دوستی ها تا دشمنی ها فاصله افتاده است.
غضنفر میخواسته خود کشی کنه تیر رو میزنه به مغزش بعد از نیم ساعت میمیره !!!!!!!
همه دانمشمندان جمع میشن که ببینن چی شده، بعد از دو سال تحقیق میفهمند گلوله داشته دنبال مغز یارو میگشته
غضنفر جبهه بوده از هر طرف خمپاره می یومده .
یکی داد می زنه می گه : سنگر بگیرید .غضنفر از اون ور می گه : واسه من بربری بگیرید
ترکا تصمیم میگیرن فارسی حرف بزنن! ! صبح یکیشون میره اون یکیو بیدار کنه میگه پاشو! !
اونیکی میگه نمی پاشم! میگه احمق نباید بگی نمی پاشم که, باید بگی پاشیده نمیشم.
وقتی پیام نمیدم,
خیال نکن که بی
خیال توو
روزگارتم, تو
فکرتم, به یادتم زنده به انتظارتم,
چونکه خیلی به فکرتم
حس میکنم
کنارتم!
بار دگر ما را کلک زد دم از یک اتفاق مشترک زد برای لحظه ای با تو شکفتن هزاران بار قلبم را محک زد
خدایا!
گاهی که دلم از این و آن و زمین و زمان می گیره،
نگاهم را به سوی تو و آسمون می گیرم،
و آنقدر با تو درد دل می کنم،
تا کم کم چشم ایم با ابرهای بهار مسابقه می گذارند.
و پس از اون که قلبم سبک می شه.
تو می آیی و تمام فضایی دلم را پر می کنی.
آن وقت دیگر آرام می شم.
و احساس می کنم هیچ چیز نمی تونه مرا از پای دربیاره،
چون تو را در قلبم دارم.
می نویسم تنها به یاد او و برای او...می نویسم به یاد روزهای شیرین انتظار،به یاد لحظه های فراق و چشمان منتظر..........
همیشه سلام تو به شادباش یک اتفاق در من تکرار می شود به من نگو از حروف ِ نام ِ تو ساده بُگذرم
که من جز قشنگ ِ نام ِ تو حرف ِ دیگری نخوانده ام ! با من بگو به کدام زبان آفرینش بگویم که
تمام ِ دارایی منی صدای تو دلنشین چشم هات آینه با تو مهربان ! بهار همیشه در رگِ زمین شناورست...
برای شنیدن صدای که دوستش میداری همین لحظه هم بسیار دیر است،
افسوس خواهی خورد زمانی را که آن سوی سیم ها کسی بی احساس میگوید:
برقراری ارتباط با مشترک مورد نظر مقدور نمی باشد
به غضنفر می گن اگه حالت تهوع بهت دست بده چی کار می کنی ؟
می گه هیچی باهاش دست می دم.
“ما بدهکاریم…
به کسانی که صمیمانه زما پرسیدند: «معذرت میخواهم، چندم مرداد است…؟»
و نگفتیم، چونکه مرداد،
گور عشق گل خونرگِ دلِ ما بودهاست…”
بگذار دستِ کم، گاهی، تو را به خواب ببینم!
بگذار در خیال تو باشم!
بگذار … بگذریم!
این روزها، خیلی برای گریه دلم تنگ است !
یاد گرفتم عشق با همه عظمتش ۲٫۳ ماه بیشتر زنده نیست !
یاد گرفتم عشق یعنی فاصله و فاصله یعنی دو خط موازی که هیچگاه به هم نمی رسند…!
یاد گرفتم در عشق هیچکس به اندازه خود خود ادم وفادار نیست
… یاد گرفتم هر چه عاشق تری تنها تری
من بیتکیه گاهم!
یک عالمه هم عشق منجمد دارم!
با تو اما
نه من گریه میکنم،
نه تو کمی شانه میشوی برایم!
…هیچ میدانی؟!
من به آغوش بیچشمداشت ِ تو
به چشم ِافسانه مینگرم؟!!
این روزها “بــی” در دنیای من غوغا میکند!
بــیکس ، بــیمار ، بــیزار ، بــیچاره ، بــیتاب ، بــیدار ، بــییار ، بــیدل ، بــیریخت ،
بــیصدا ، بــیجان ، بــینوا ، بــیحس ، بــیعقل ، بــیصاحاب ، بــیخبر ، بــینشان ،
بــیبال ، بــیوفا ، بــیکلام ، بــیجواب ، بــیشمار ، بــینفس ، بــیهوا ، بــیخود ،
بــیداد ، بــیروح ، بــیهدف ، بــیراه ، بــیهمزبان ، بــیتو ، بــیتو ، بــیتو…
پیداست هنوز شقایق نشدی
زندانی زندان دقایق نشدی
وقتی که مرا از دل خود می رانی
یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی
زرد است که لبریز حقایق شده است
تلخ است که با درد موافق شده است…
عاشق نشدی وگر نه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است…
میخواهمت
به اندازه همه خواستنهای بی انتها
میخواهمت
به اندازه تمام باورهای یک عاشق
میخواهمت
به اندازه رویاهای یک کودک
و نمیدانم تو هم من را اینقدر صادقانه میخواهی
نمیدانم …
من در این تنهایی غرق افکار تو ام
و سکوتی مبهم که گرفته همه دنیای مرا
عشق تو میدرد از هم رشته ی عقلم را
به کجا رفتم من…
دلم باز هوایت کرده
انگار تنش دوباره داغ شده
نکند که تب کرده…
وای خدا دوباره باید پاشویه اش کنم
اما یعنی اینگونه خوب می شود؟
داغی دلم مرا واداشت صدایت کنم
اما…
تو آنقدر سرد بودی که تب دلم یخ زد
کاش همان پاشویه اش می کردم
کاش….
خدا جون میشه تو امشب، منو تو بغل بگیری؟
بگی آروم توی گوشم ، دیگه وقتشه بمیری
خدا جون میگن تو خوبی ، مثل مادرا می مونی
اگه راست میگن ببینم ، عشق من کجاست میدونی؟
خدا جون میشه یه کاری ، بکنی به خاطر من؟
من می خوام که زود بمیرم ، آخه سخته زنده موندن
من که تقصیری نداشتم ،پس چرا گذاشته رفته؟
خدا جون تو تنها هستی ، میدونی تنهایی سخته
خدا جون می خوام بمیرم تا بشم همیشه راحت
ولی عمر اون زیاد شه حتی واسه یه ساعت
خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟
بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری…
چشمانی که خسته نمی شد از خیره شدن به تو
این روزها می بارد لحظه های بی تو بودن را
آشفته حال می جویمت
بارانی تر از همیشه…
عاشق هم شدی
مثل ” زلیخا ” سمج باش
آنقدر رسوابازی در بیاور تا
خدا خودش پادرمیانی کند ….
تقصیر فاصله نیست
هیچ پروازی
مرا به تو نمی رساند
وقتی که تو
در کار گم کردن خود باشی…
تو را آرزو نخواهم کرد…هیچوقت!
تو را لحظه ای خواهم پذیرفت که خودت بیایی …
با دل خود…
نه با آرزوی من !
تو به من نگاه کردی
و من از داغی نگاهت
عاشق شدن را آموختم
و حل شدن در تو آغاز شد …
از تمام دنیا تنها همین قلب کوچک را دارم ، همین و بس!
عزیزم تا پایان با تو می مانم چونکه تنها تو هستی که
معنای واقعی عشق را به من ابراز کردی و آموختی!
آموختی که عشق یعنی تا پایان زندگی ماندن و تا پایان زندگی دوست داشتن!
می خواهم بنویسم!
نمی توانم…
یک کلمه به ذهنم می رسد !
” تـــــــو ”
تمام شد..!
این هم نوشته ی امروز
صبح می شود…
می خواهم تکان بخورم…
پاهایم درد می کنند!
به سختی بلند می شوم
نگاهی به ریش هایم و خوابی که دیدم کمی آزارم می دهد…
پیر شده ام…
نیمــه ی گـُمشــده ام نیستـی
که بـا نیمـه ی دیگــر
به جُستجـویت برخیـزم
تـــو…
تمـام گُمشـده ی منــی!
تمــام گـُمـشــده ی مَــن…!
آه ! اِی کاش،
روزی از خواب خرگوشی رها شوی و بدانی
که من صیادِ تو نیستم،
عاشق تواَم !