طبال! بزن، بزن که نابود شدم
بر " تار " غروب زندگی، " پود " شدم
عمرم همه رفت، خفته در کوره ی مرگ
آتش زده ، استخوان بی دود شدم
طبال! بزن، بزن که نابود شدم
بر " تار " غروب زندگی، " پود " شدم
عمرم همه رفت، خفته در کوره ی مرگ
آتش زده ، استخوان بی دود شدم
گاهی در زندگی فصلهایی وجود دارند که سرد هستند و ناخوشایند ...
پر از نا امیدی ، اندوه و غم ... و البته بی حوصلگی ...
فصلهایی که تموم ناشدنی نشون میدن ... فصلهایی که فکر می کنیم موندگارند
و همین فکر ، غم و غصه اش رو بیشتر میکنه ،
دوره هایی که دوست نداری حتی راجع بهش با کسی حرف بزنی ...
این روزهای ابری برای همه هست و فکر نکن که تو این دنیا فقط برای خودت پیش اومده و بس ...
ای کاش میدانستم، ای کاش میدانستم پس از مرگم اولین قطره ی اشک را چه کسی برایم میریزد و آخرین کس که مرا فراموش میکند کیست
همه جا سردو سیاه ، رو لبام ناله و آه سر من بی سایبون ،
نگهم مونده به راه من غمگین و سرد و تو دلم یه گوله درد نه بهاری نه گلی ، پاییزِم پاییزِ زرد
روزی با خود فکر میکردم اگر او را با غریبه ای ببینم شهر را به آتش میکشم
اما حالا حاضر نیستم حتی کبریتی روشن کنم تا ببینم کجاست.
کسی هست آغوشش را، شانه هایش را به من قرض دهد؟ تا یک دل سیر گریه کنم؟
بدون هیچ سوال و دلداری و نصیحتی.؟
هر دو بالم را شکستی باورم را پس بده / مانده خالی خالی هستی ام را پس بده
دفتر شهر را پر پر کن اما خوب من / اشک های بیت بیت دفترم را پس بده