اندوهت را به برگ بسپار
نخستین روز پائیزیت بخیر
پاییز که می رسد
من هم طوفانی میشوم با یاد تو
حس ها شبیه موجند
برمیگردند حتی وقتی همه فکر میکنند دریا آرام شده
تو این رویای سر در گم خدا حافظ گل گندم / تو هم بازیچه ای بودی تو دست سرد این مردم
خدا حافظ گل پونه که بارونی نمیتونه / طلسم رو بر داره از این پاییز دیوونه
شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم / خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم / در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم
همره باد سر پاییزی سرنوشت من و و تو گشته جدا
رهسپاری عشق من اکنون میسپارم تو را به دست خدا
غمگین تر از پاییز ، زمستونه که بهار ندیده ، اما غمگین تر از او منم که تو را ندیدم
پاییز غریب و بی رحم ، اون همه برگ مگه کم بود ؟ / گل من رو چرا چیدی ، گل من دنیای من بود