صدفها صدای دریا را با خود دارند، فلسهای ماهی بوی ماهی را؛ اما استخوانهای انسان هیچ نشانی از انسانیت ندارند.
صدفها صدای دریا را با خود دارند، فلسهای ماهی بوی ماهی را؛ اما استخوانهای انسان هیچ نشانی از انسانیت ندارند.
اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم و یا از روی خودخواهی فقط خود را پسندیدم اگر از دست من در خلوت خود گریه کردی اگر بد کردم و هرگز به روی خود نیاوردی اگر زخمی کشیدی تو گاهی از زبان من اگر رنجیده خاطر گشتی از لحن بیان من... گناهم را ببخش .... حلالم کن و بعد دعایم کن
مرا به دار آویختند تا نامت را از یاد ببرم اما چه ساده اند این ساده اندیشان که نمیدانند نام
تو حک شده ی قلب من است
ای عشق مدد کن که به سامان برسیم
چون مزرعه ی تشنه به باران برسیم
یا من برسم به یار و یا یار به من
یا هردو بمیریم و به پایان برسیم
مثل شقایق زندگى کن:کوتاه اما زیبا،مثل پرستو کوچ کن:فصلى اما هدفمند،مثل پروانه بمیر:دردناک اما...عاشق
مرداب برای به دست آوردن نیلوفر سالها میخوابه تا آرامش نیلوفر به هم نخوره، پس اگه کسی رو دوست داری، برای داشتنش سالها صبر کن
کیسه کوچک چای تمام عمر دلباخته لیوان شد ولی هربار که حرف دلش را می زد صدایش توی آب جوش می سوخت کیسه کوچک چای با یک تکه نخ رفت ته لیوان حرف دلش را آهسته گفت: لیوان سرخ شد
اگر امشب خوابت نبرد ،ستارهارو بشمر، اگر کم اومد قطرهای بارون رو بشمراگر بند اومد به بارون عشق من فکر کن چون نه کم میاد نه بند میاد.
غربت دیرینه ام را با تو قسمت می کنم
تا ابد با درد و رنج خویش خلوت می کنم
رفتی و با رفتنت کاخ دلم ویرانه شد
من در این ویرانه ها احساس غربت میکنم
هیچ وقت دل به کسی نبند…چون این دنیا اینقدر کوچیکه که توش 2 تا دل کنار هم جا نمی شن…!!ولی اگه دل بستی,هیچ وقت ازش جدا نشو …!چون این دنیا اینقدر بزرگه که دیگه پیداش نمی کنی
همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای همیشه برایم به معنای واقعی یک عشق بوده ای گرچه گهگاهی از تو بی وفایی دیده ام اما همیشه برایم باوفا بوده ای گرچه دلم را میشکنی و اشکم را در می آوری اما تو همیشه برایم یک دنیا بوده ای
اگر بدانی جایگاهت کجاست ، مرا باور میکنی اگر بدانی چقدر دوستت دارم ، درد مرا درمان میکنی تو عزیزی برایم ، تو بی نظیری برایم ، حرف دلم به تو همین است ، قلبت می ماند تا آخرین نفس برایم
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند ... معنی کور شدن را گره ها می فهمند ...
سخت بالا بروی ؛ ساده بیایی پایین ... قصه تلخ مرا سرسره ها میفهمند ؛
یک نگاه به من آموخت که در حرف زدن ؛ چشمها بیشتر از حنجره ها میفهمند
تو را نه عاشقانه ؛ نه عاقلانه و نه حتی عاجزانه ؛ بلکه تو را عادلانه در آغوش میگیرم ...
عدل مگر نه آن نیست که هر چیزی سر جای خودش باشد
در سرزمین قلبم خانه ای ساختم که پنجره هایش هیچ گاه از دیدنت خسته نمی شدند ، در این خانه همیشه خاطراتم را مرور می کنم ، اگر چه ازت دور شدم ولی حرف های گرمت آرامش بخش دل پر از غم من است ، نام تو همیشه در ذهنم و یاد تو همیشه در قلبم جاریست
هنگامی که هوس ها بر عقل چیره شوند، انسان به پرتگاه ها کشیده می شود.