باید به فکر ساختن یک بادبادک بود….
هنوز هم با کمی نخ و کمی کاغذ می شود به گیسوان طلایی خورشید رسید…
باید به فکر ساختن یک بادبادک بود….
هنوز هم با کمی نخ و کمی کاغذ می شود به گیسوان طلایی خورشید رسید…
آنقدر در میدان نگاه تو میروم و بر می گردم
تا مغناطیسی شوم
آنگاه هر چه قدر هم که مخالف باشی
باز به تو نزدیک می شوم
سوخته چون لاله عمری در فراق لالهرویی / بر لب آمد جان و ما را بر نیامد آرزویی
همه هست آرزویم که به بینم از تو رویی / چه زیان ترا که من هم برسم به آرزویی ؟
فصیح الزمان شیرازی
اینکه هر سو میکشم با خود نه پنداری تن است / گور گردان است و در او آرزوهای من است
سیمین بهبهانی
کیم من ؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی !!!
رهی معیری
آرزو دارد که بیند کشته آن بدخو مرا / وه که خواهد کشت آخر آرزوی او مرا
اهلی ترشیری
به ماه روی تو این آرزو که من دارم / هزار سال اگر بینمت هنوز کم است
بابافغانی شیرازی
شبی در عالم مستی همین قدر آرزو دارم / که مست از جای برخیزی و بنشینی به دامانم
فروغی بسطامی
مرا هرگز نباشد خواب و دارم آرزو گاهی / که خواب آید به چشمم بلکه جانانم به خواب آید
شیدای کردستانی
صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را / ولی من باز پنهانی ، ترا هم آرزو کردم
شهریار
همه آرزوی دل را به تبسمی برآور / همه رنجهای جان را به کرشمهای دوا کن
دکتر صورتگر
ز بس زخم زبان خوردم ، دهان از گفتگو بستم / در دل را ز نومیدی به روی آرزو بستم
ابوالحسن ورزی
دگر آرزو نجویم پی آرزو نپویم / همه از تو شکر گویم که تویی شکارم امشب
اوحدی مراغهای
چند در دل آرزو را خاک غم بر سر کنم ؟ / آتشی را تا به کی در زیر خاکستر کنم ؟
نظیری نیشابوری