گفتم زندگی چند بخش است ؟
گفت : دو بخش . کودکی و پیری . گفتم پس جوانی چه شد ؟
گفت : با عشق ساخت با بی وفایی سوخت ، با جدایی مرد ...
گفتم زندگی چند بخش است ؟
گفت : دو بخش . کودکی و پیری . گفتم پس جوانی چه شد ؟
گفت : با عشق ساخت با بی وفایی سوخت ، با جدایی مرد ...
لا لا لا لا ، نخواب دنیا ، خسیسه واسه کمتر کسی خوب می نویسه ،
یکی لبهاش همیشه غرقه خندس ، یکی پلکاش تو خوابم خیسه خیسه ...
زندگی بافتن یک قالیست نه همان نقش نگاری که خودت می خواهی ،
نقشه را اوست که تعیین کرده تو در این بین فقط می بافی ،
نقشه را خوب ببین ! نکند آخر کار ، قالی زندگیت را نخرند .
دنیای عجیبیه تا مریض نشی واست گل نمیارن ، تا گریه نکنی نوازشت نمیکنن
تا فریاد نکشی به طرفت برنمیگردن و تا نمیری نمی بخشنت .
گاه گاهی بیادت غزلی می خوانم تا نگویی که دلم غافل از آن عهد و وفاست،
خوب رویان همه گر با دل من خوب شوند خوب من ، با همه خوبان ، حساب تو جداست.
آنگاه که دوست داری همواره کسی به یادت باشد یاد من باش که من همیشه به یاد تو هستم.
از طرف بهترین دوست تو خدا (سوره بقره آیه 152)
گفتی تو دلم اول و اخر خودتی از هرچه که دارم بهترینش خودتی خندیدم
و زیر لب مکرر گفتم شاهزاده ی قصه های من خودتی
انتخاب با توست ، میتوانی بگوئی : صبح به خیر خدا جان یا بگوئی : خدا به خیر کنه ، صبح شده !
سعی کن راز ها رو تو دلت دفن کنی حتی اگر دشمنت باشه ,
وگر نه توچشم همه بی اعتبار خواهی موند
آرزوی قشنگی است کنار ردپای تو رد پا داشتن بر دشت سپید
پوشیده شده ازبرف هنوز اما نه برف امده ونه تو!
انسـان عادی مثل شهـر ی ست 100 دروازه کـه تقـدیر از هر دری بر او وارد میشود
اما فـرد حکیـم همانند کاخی است با یـــک در که تقـدیر قبل از ورود به آن در می زنـد
مشکل از تو نبود
از من بود
با کسی حرف میزدم
که سمعک هایش را
پیش دیگری جا گذاشته بود....
چشم دیگران چشمی است که ما را ورشکست میکند
اگر همه بغیر از خودم کور بودند , من نه به خانه باشکوه احتیاج داشتم نه به مبل عالی .
شمع دانی به دم مرگ به پروانه چه گفت؟ گفت ای عاشق بیچاره فراموش شوی…
سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد گفت طولی نکشد نیز تو خاموش شوی
doaye baran chera?doaye eshgh bekhan!in roozha delha teshnetaran ta zamin.khodaya kami eshgh bebar tanha kami eshgh
و چه داستان غم انگیزی است دستی که داس را برداشت،همان دستی است که یک روز در خوابهای مزرعه گندم کاشت
هر گاه صداى جدیدى سلام مى کند!تپش قلب مى گیرم.
من دیگر کشش خداحافظى ندارم مرا ببخش اگه جواب سلامت را نمیدهم
ازشب پرسیدم چه بنویسم برای کسی که دوستش دارم ،گفت : بنویس بی تو فردایی ندارم...
چو عاشق میشدم گفتم ربودم گوهر مقصود را ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد.
فاصله گرچه دستهایمان را جداکرد ولی خوشحالم جرات ندارد به دلهایمان نزدیک شود
اعتبار دوستی شما رو به اتمام است ! برای شارژ مجدد ٬ یک بووووووس بفرستید !! (همراه اول و آخر !!!)
تا کی دل من چشم به در داشته باشد ؟
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد
آن باد که آغشته به بوی نفس توست
از کوچه ما کاش گذر داشته باشد
همانطور که به زیبایی تو خیره شده ام ، با خود می اندیشم
آیا هرگز فرشته ای را دیده ام که در ارتفاعی چنین پایین پرواز کند ؟
کوچه پس کوچه این شهر تو را می بوید
عطر خوش بوی تنت ناب تر از مُشک و گلاب
بوسه ای از لب شیرین تو شد سهم دلم
این غزل جای من امشب شده بد مست و خراب . . .
باران همیشه می بارد، اما مردم ستاره را بیشتر دوست دارند.
نامردیست آن همه اشک را به یک چشمک فروختن . . .
از تقدیر سرنوشت غمگین مباش
چه بسا سگ هایی بر روی اجساد شیرها رقصیدند
شادی کردند و خود را بزرگ پنداشتند
ولی نمی دانستند شیر، شیر می ماند و سگ، سگ . . .
اون لحظه که گفتی : یکی بهتر از تورو پیدا کردم
یاد اون روزایی افتادم که به ۱۰۰ تا بهتر از تو گفتم من بهترینو دارم . . .
تو مپندار که خاموشی من ذکر فراموشی توست
بلکه هر لحظه دلم مست تماشایى توست . . .
یک عمر قفس بست مسیر نفسم را / حالا که دری هست مرا بال و پری نیست
حالا که مقدر شده آرام بگیرم / سیلاب مرا برده و از من اثری نیست
بگذار که درها همگی بسته بمانند / وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست . . .
گاه می توان براى یک دوست چند سطر سکوت به یادگار گذاشت
تا او در خلوت خود هر طور که خواست آنرا معنا کند . . .
در جهان غصه کوتاهی دیوار مخور / حسرت کاخ رفیق و زر بسیار مخور
گردش چرخ نگردد به مراد دل کَس / غم بی مهری این مردم بی عار مخور . . .
در غم عشق نبودیّ و محبت کردی / این هم از لطف شما بود و نمیدانستیم
من نکردم گله از عهد و وفاداری تو / عهد ما عهد جفا بود و نمیدانستیم
رنج بیعشقی و تنهایی و بیمهری یار / همه تقدیر خدا بود و نمیدانستیم . . .
کاش می شد همدلی را قاب کرد،ساکنان شهر غم را خواب کرد
کاش می شد نور چشمان تو را،جانشین تابش مهتاب کرد . . .
نامه هایم که چراغ قلبت را روشن نکرد !
امشب تمامشان را بسوزان شاید بتوانی تنهایی ات را ببینی . . .
یاد آن روزی که یاری داشتیم / این چنین خوار نبودیم ، اعتباری داشتیم
ای که ما را در زمستان دیده ای با پشت خم / این زمستان را نبین ، ما هم بهاری داشتیم .
خاک پایت بوسه گاهم بود و بس / بر سر راهت نگاهم بود و بس
ای نگاهت تکیه گاه خستگی / عشق تو تنها گناهم بود و بس . . .
نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند
می گویند حساسیت فصلی است
آری من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم . . .