عمری به جز بیهوده گفتن سر نکردیم / تقویمها گفتند و ما باور نکردیم
دل در تب لبیک تاول زد ولی ما / لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم
اللهم لبیک
عمری به جز بیهوده گفتن سر نکردیم / تقویمها گفتند و ما باور نکردیم
دل در تب لبیک تاول زد ولی ما / لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم
اللهم لبیک
چاره ی ما ساز که بی یاوریم / گر تو برانی به که روی آوریم؟
پیش تو گر بی سر و پا آمدیم / هم به امید تو ، خدا آمدیم . . .
تو تکراری ترین ” حضور ” روزگار منی
و من عجیب ؛ به آغوش تو
از آن سوی فاصله ها
خو گرفته ام . . .
ما که از ترس خدا او را عبادت می کنیم / بر تعصب های خود یک عمر عادت می کنیم
هر نمازی با خودش تجدید بیعت کرده و / ساعتی دیگر به او راحت خیانت می کنیم
ما که مغروریم ازاینکه مسلمان زاده ایم / با طلبکاری ، تقاضای شفاعت می کنیم
خدای من خداییست که دست گیر است نه مچ گیر!
دستم را میگیرد همان طور که هستم!
بدون پیش شرط
همین و بس . . .
ای خدایا از بَرِ هر حکمتت ، حکمت درست
لیک , دل از بر تنها شدن حکمت نَجُست . . .
ای آنکه طلبکار خدائی، به خودآ / از خود بطلب، کز تو، خدا نیست جدا
اول به خودآ، چون به خودآئی، به خدا / اقرار نمایی، به خدائی خدا . . .
خدایا
من بی تو دمی قرار نتوانم کرد
احسان ترا شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زبان شود هر مویی
یک شکر تو از هزار نتوانم کرد . . .
روزی روزگاری خدا ما را آفرید ، تا آدم باشیم
قصه ما به سر رسید . خدا به خواستش نرسید . . .
من گرچه سیه روی و بدم یا الله
از درگه خود مکن ردم یا الله
گفتم که من و این همه عصیان چه کنم؟
گفتی که بیا من آمدم یا الله . . .
خداوندا
برای همسایه که نان مرا ربود، نان
برای عزیزانی که قلب مرا شکستند، مهربانی
برای کسانی که روح مرا آزردند، بخشش
و برای خویشتن خویش ، آگاهی و عشق می طلبم . . .
الله تویی و ز دلم آگاه تویی / درمانده منم دلیل هرراه تویی
گرمورچه ای دم زند اندر ته چاه / آگه زِ دَمِ مورچه و چاه تویی . . .
هزار مرتبه کردم فرار و دیدم باز
تو از کرم به من آغوش خویش کردی باز
به لطف و رحمت و عفو و کرامتت نازم
که میکشی تو ز عبد فراری خود ناز . . .
من امشب از فراق یار میگریم بسان عاشقان زار میگریم ، رفیق نیمه راه شد یار دیرینم ، دلم افسرده است بسیار میگریم.
ای کاش گذر زمان در دستانم بود: آنوقت لحظه های با تو بودن را آنقدر طولانی میکردم که برای بی تو بودن دیگر وقتی نمیماند.
از آبشار پرسیدم کیستی ؟ گفت اشک کوه ، گفتم از چه می نالی؟ گفت از جدایی دوست!
حافظا دیدی که کنعان دلم بی ماه شد ، عاقبت با اشک غم کوه امیدم کاه شد ، گفته بودی یوسف گمگشته باز آید ولی ، یوسف من تا قیامت همنشین چاه شد.
انگار ملائک تو را میان بوسه هایی که برای خدا فرستادم دزدیدند. عطر برگ های لیمو ، درخت توت ، کنار گارم زنگی و زیتون و میوه های کال درخت انبه باغ ها را چه زود به فراموشی سپردی؟!
چگونه توانستی آن همه خاطره را در یک لحظه تمام کنی.
همه را می بینم اما جزء تو که خاطره ای شدی ماندگار برای قلب هایی که منتظرت هستند.
گناه آسمانی که تورا به آغوش کشید و باخود برد را هرگز نخواهیم بخشید تو میان بودنت و یادت ، یادت را برایمان گذاشتی و بودنت را افسانه ساختی.
روز مرگم اشک را پیدا کنید، روی قلبم عشق را پیدا کنید
روز مرگم خاک را باور کنید روی قبرم لاله را پرپر کنید
خانه را وقف نیلوفر کنید پیکرم را غرق در شبنم کنید
روز مرگم دوست را دعوت کنید، بعد مرگم خنده را سر کنید
رفتنم را ای دوستان باور کنید.
مثل باران چشمهایت دیدنی است /٬ شهر خاموش نگاهت دیدنیست
زندگانی معنی لبخند توست / خنده هایت بی نهایت دیدنیست . . .
بغضهای مرطوب مرا باور کن ، این باران نیست که میبارد
صدای خسته ی قلب من است که از چشمان آسمان بیرون میریزد . . .
نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه میلغزد
ولی باران نمیدانند که من دریایی از دردم
به ظاهر گرچه میخندم ولی اندر سکوتی تلخ میگریم . . .
پنجره ی باران خورده ات را باز کن
چند سطر پس از باران
چشمهایم را ببین که هوایت دیوانه شان کرده
دلم برایت تنگ است
باران که می بارد تمام کوچه های شهر پر از فریاد من است که می گویم:
من تنها نیستم , تنها منتظرم
چقدر این دوست داشتن های بی دلیل خوب است
مثل همین باران بی سوال
که هی می بارد
که هی اتفاق آرام و شمرده شمرده می بارد!
کاش وقتی آسمان بارانی است ، چشم را با اشک باران تر کنیم
کاش وقتی که تنها میشویم ، لحظه ای را یاد یکدیگر کنیم . . .
یادمون باشه که روی شیشه دلمون حک کنیم که دوستی و انسانیت تاریخ مصرف نداره ...
و جایی در گوشه ی ذهنمون به یاد داشته باشیم که انسانیت مساوی دوستی و دوستی با خلق خدا مساوی انسانیت است ...
خداوندا تو خیلی بزرگی و من خیلی کوچک
ولی جالب اینجاست که ....
تو به این بزرگی من کوچک را فراموش نمیکنی ؛
ولی من به این کوچکی تو را فراموش کرده ام . . .
کاش بجای اینهمه باشگاه زیبایی اندام درهر شهر، یه باشگاه زیبایی افکار داشتیم ...
مشکل امروز ما اندام ها نیستند ،
افکارها را دریابیم و درست کنیم ...
خبر خوش :
" موفقیت " قابل کپی است ...
اگر تاکنون موفقیت زیادی نداشته ایم نباید زیاد نگران باشیم ...
کافی است از الگوی مناسب و موفقی پیروی کنیم ...
بدن انسان می تونه تا 45 واحد درد رو تحمل کنه.
اما زمان تولد، یک زن تا 57 واحد درد رو احساس می کنه
این معادل شکسته شدن همزمان 20 استخوانه!
مادرتون رو دوست داشته باشید ...
و برای ابراز عشق و علاقه به مادرتون منتظر یک روز خاص نباشید ...
تا اطلاع ثانوی : هر روز ، روز مادره
دوستی میگفت:
روزهای زندگی هدیه خداست به آدمها
و چگونه گذراندن روزها هدیه آدمها به خداست...
به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کنی...
کسی هست که عاشقانه تو را می نگرد و منتظر توست،
اشک های تو را پاک می کند و دست هایت را صمیمانه می فشارد.
تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت.
و اگر باورداشته باشی می بینی ستاره ها هم با تو حرف می زنند ، باور کن با او هرگز تنها نیستی.
فقط کافی است عاشقانه به آسمان نگاه کنی
به حضرت دوست ...
بارخدایا!
با من، با این منِ در من مانده، چه خواهی کرد؟
با من، که سراپا بیمم و سراپا امید، سراپا گناهم و سراپا تمنای بخشایش چه خواهی کرد؟
پنجرهها بازند.
پشت سر، پرتگاه هول عذاب است و پیش رو جاده باز بخشایش...
بارخدایا!
با من چه خواهی کرد؟
پنجرهها بازند و کرانههای جمال، سبز در سبز، تا آنسوی افق در جریان.
من اما سنگی بیروح و بیتماشا در کنجِ کورِ گناه، زانوی اندوه گرفتهام به بغل، اشک شرم میریزم و حسرت میخورم معصومیت از دست رفتهام را.
همهکس کشیده محمل به جنابِ کبریایت
من و خجلتِ سجودی که نکردهام برایت
نه به سنگش آزمودم، نه به خاکِ ره بسودم
به کجا برم سری را که نکردهام فدایت؟
شاید چشم های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک های مان شسته شوند، تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف تری ببینیم ...
مرا هیچ چیز عذاب نمی دهد، جز اینکه همیشه دانسته خطا کردم
ندانسته آلوده شدم، نشناخته وابسته شدم، و نخواسته رانده شدم ...
مرو راهی که با ریگی بلغزی
مشو بیدی که با بادی بلرزی
تو را قدر و تو را قیمت گران است
مکن کاری که یک ارزن نیرزی . . .