یه دکتری رفته بوده یکی از دهات و بهشون اصول بهداشت و نظافت رو یاد می داده. اتفاقأ همون موقع یه گربه ای داشته پشتشو می لیسیده و خودشو تمیز می کرده.
جناب دکتروسط سخنرانی میگه: مثلأ نگاه کنید، حتی این گربه که حیوونه و عقلش نمی رسه هم داره خودشو تمیز می کنه.
یهو یکی از دهاتیها از وسط جمع بلند می شه میگه: آقای دکتر، نه فکرکنی عقلمان نمی رسد ها، زبانمان نمی رسد.