روزی روباهی می رود پیش کلاغی و می گوید:« به به. عجب دمی، عجب پایی!»
کلاغ با خونسردی می گوید: « کجای کاری بابا! من خودم دوم راهنمایی ام.»
روزی روباهی می رود پیش کلاغی و می گوید:« به به. عجب دمی، عجب پایی!»
کلاغ با خونسردی می گوید: « کجای کاری بابا! من خودم دوم راهنمایی ام.»