روزی مجنون از روی سجاده شخصی در حال نماز عبور کرد.مرد نماز را شکست و گفت: مردک من در حال راز و نیاز با خدا بودم تو چگونه این رشته را بریدی؟
مجنون لبخندی زد و گفت: من که عاشق دختری هستم تو را ندیدم تو چگونه عاشق خدایی و مرا دیدی؟
روزی مجنون از روی سجاده شخصی در حال نماز عبور کرد.مرد نماز را شکست و گفت: مردک من در حال راز و نیاز با خدا بودم تو چگونه این رشته را بریدی؟
مجنون لبخندی زد و گفت: من که عاشق دختری هستم تو را ندیدم تو چگونه عاشق خدایی و مرا دیدی؟