چاپخانه همه تقویمها را مثل هم چاپ کرد ولی تقویم روزهای هرکس با بقیه فرق داشت...
چاپخانه همه تقویمها را مثل هم چاپ کرد ولی تقویم روزهای هرکس با بقیه فرق داشت...
مدادپاککن تمام شده بود... نمیدانست باید خوشحال باشد یا ناراحت...
خوشحال از پاک کردن اونهمه اشتباه یا ناراحت از زیاد بودن آنها...
صدقه
پیرمرد خسته کنار صندوق صدقه ایستاد . دست برد و از جیب کوچک جلیقه اش سکه ای بیرون آورد .
در حین انداختن سکه متوجه نوشته روی صندوق شد " صدقه عمر را زیاد می کند" منصرف شد.
پیراهن خیس ابر، تن پوش من است
صد باغ تبر خورده در آغوش من است
این زندگی کبود، این تلخ بنفش
زخمی است که سالهاست بر دوش من است
روى آن شیشه تبدار تو را "ها" کردم
اسم زیباى تو را با نفسم جا کردم
شیشه بدجور دلش ابرى و بارانى شد
شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم
با سر انگشت کشیدم به دلش عکس تو را
عکس زیباى تورا سیر تماشا کردم
ای معنی انتظار، یک لحظه بایست
دیوانه شدم به خاطرت، کافی نیست؟
برگرد و نگاهم کن و یک جمله بگو
تکلیف دلی که عاشقش کردی چیست؟
ساده لباس بپوش، ساده راه برو
اما در برخورد با دیگران ساده نباش
زیرا سادگی ات رانشانه میگیرند
برای درهم شکستن غرورت . . .
متاسفانه در دنیایی زندگی میکنم که
به آدم عاشق میگن کودن و احمق
ولی به آدم هفت خط میگن مرد زندگی . . .
مردم جوری حرف می زنند که گویی همه چیز را میدانند
اما اگر جرات داشته باشی و سئوالی بپرسی آنها هیچی چیز نمی دانند . . .
(پائولوکوئیلو)
برای کسی که رفتنی است ، راه باز کنید
ایستادن و منتظر ماندن ابلهانه ترین کار دل است . . .
گذشته رو اگه به دوش بکشی کمرت خم میشه
ولی اگه بذاری زیر پات قدت بلند میشه . . .
حواستان باشد
شهابی که از زندگیتان میگذرد ، ممکنه فقط یه کرم شبتاب بزرگ باشد . . .
همیشه یادمون باشه که نگفته ها رو میتونیم بگیم
اما گفته ها رو نمى تونیم پس بگیریم . . .
بی تو اما عشق بی معناست ، می دانی؟
دستهایم تا ابد تنهاست ، می دانی؟
آسمانت را مگیر از من ، که بعد از تو
زیستن یک لحظه هم ، بی جاست ، می دانی؟
پاهایم را که درون آب می زنم، ماهی ها جمع می شوند
شاید این ها هم فهمیده اند / عمری “طعمه روزگار”بوده ام . . .
شاید با هم بودن سخت تکرار شود
اما به یاد هم بودن را هر لحظه میتوان تکرار کرد . . . .
امان از این بوی پاییزی و آسمان ابری ، که آدم نه خودش میداند دردش چیست
و نه هیچ کس دیگر ، فقط میداند که هرچه هوا سردتر میشود ، دلش آغوش گرم میخواهد .
گـفـت : بـگـو ضـمـایـر را
گـفـتـم : مــَن مـَن مـَن مــَن مَــن مــَن
گـفـت:فــقـط مــن ؟
گـفـتـم: بـقـیـه رفـتـه انـــد . . .
قدِ تو به عشق نمیرسید
غرورم را زیر پایت گذاشتم تا برسد ، اما باز هم نرسید . . .
کل اسم های تو موبایلم رو به اسم تو تغییر دادم
حالا هرروز بهم زنگ میزنی
یکبار هم نه ، چند بار ، تازه تغییر صداهم میدی
من که میدونم تو هم دلت تنگ منه . . .
در شادی من شریک باش ای ساعت / در فکر لباس شیک باش ای ساعت
تعجیل بکن ، دلم برایش تنگ است / کم عاشق تیک و تاک باش ای ساعت . . .
دیوانه با چوب کبریت میخواست دریا را آتش بزند، چوب کبریت سوخت، دریا خندید،
دیوانه رفت، فردا با لیوانی پر از آب به سوی خورشید
انسانهای خوشبین و بدبین هر دو برای جامعه مفید هستند، خوشبین هواپیما را اختراع میکند و بدبین چتر نجات را
ترسوی حقیقی از پرواز نمیترسد ،بلکه آن کس که با ترس پرواز را یاد میگیرد ، ترسو است .
قدرت در هر جا که خود را خداگونه بنمایاند، خودبخود الهیات خاص خویش را تولید می کند.
رازها روی نوک زبان ما مانند فلفل قرمزند؛ دیر یا زود، زبانمان را آتش میزنند.
خِرد، به عکس آنچه میگویند، با بالا رفتن سن به سراغ آدم نمیآید،
این امر بسته به دل است و دل هم با زمان، سر و کاری ندارد.
فروختن آب به کسی که در بیابان مانده، کار آسانیست و هر کسی میتواند این کار را انجام دهد ،
بازاریاب راستین کسی است که به صحرانشینان ماسه میفروشد!
زندگی، هدیه ایست که من، هر بامداد که از خواب برمیخیزم، روبـانهای دُور آن را به آرامی باز میکنم.
شیرینیپزی و عشق، همچون یکدیگرند؛ پای طراوت در میان است و همهی مواد آن،
حتی تلخترینشان، به شیرینی دلپذیری تبدیل میشوند.
اندازه کردارهای ما مهم نیست، بلکه میزان عشق و دقتی که در آن وجود دارد مهم است.
شادی سبدی از عشق است که با آن می توان به روح دست پیدا کرد...
بدون شک یک قلب شاد، نتیجه ی قلبی است که از عشق برافروخته است.
عشق می تواند در مکانهای عجیب و غریب پنهان شود می تواند در پس چهرهایی دوستانه مخفی شود.
عشق درست وقتی که تو انتظارش را نداری می اید عشق می تواند در گوشه ای تنگ و تاریک پنهان شود.
عشق به سمت کسانی که در جوستجویش هستند می اید عشق می تواند در تلالو رنگین کمان مخفی شود
عشق حتی می تواند در ساختار مولکولی هر چیز نیز رسوخ کند و عشق پاسخی به همه پرسشهاست.
اگر میتوانستم فراموشت میکردم اما....
تو در آبی آسمان به من لبخند زدی
تو در خوش آوازترین ترنم آبی آب به قلبم پا گذاشتی
تو در قشنگترین لبخند کودکانه به چشمم نشستی
تو را با نوای قلبم پذیرفتم با آهنگ گوشنواز عشق
تو مرا با مهر خواندی و من....
به مهمانی سفره ی محبتت آمدم
اگر میشد از یادت میبردم اما...
تو را با جوهر خونم در پنهانی ترین زوایای قلبم با سوزن تیز صبر حکاکی کرده ام
چگونه میشود نقشی را که حک کرده ای پاک کردو از بین برد
مهربانی را وقتی دیدم که کودکی می خواست آب شور دریا را با آبنبات کوچکش شیرین کند
اگر دوست داشتن تو اشتباست، پس من نمی خواهم که درست باشم
و اگر زندگی کردن بدون تو درست است، من می خواهم برای بقیه زندگیم در اشتباه باشم
فراموشی به این آسونیا نیست امید من. دلم از تو رها نیست میخوام تو یاد من عشقت بمیره
ولی از قلب من مهرت رها نیست دارم آتیش می گیرم از جدایی ولی هیچ کس به فکر دل ما نیست خدایا پس میون
این همه دل چرا حتی یکیشون با وفا نیست همه دنیا میدونن این حدیثو که آرامش برای عاشقا نیست