تو را به رخ تمام شقایق ها میکشم و میگویم :
تا گل من هست زندگی باید کرد . . . !
تو را به رخ تمام شقایق ها میکشم و میگویم :
تا گل من هست زندگی باید کرد . . . !
فروغ چشم پر آبم تو هستی / دلیل اینکه بیتابم تو هستی
اگرچه آدمی ناچیز هستم / خدا را شکر دنیایم تو هستی . . .
کاش در دهکده ی عشق فراوانی بود / توی بازار صداقت کمی ارزانی بود
کاش اگر گاه کمی لطف به هم میکردیم / مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود . . .
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت بازآید و بٍرَهانَدَم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید ، تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت . . .
بهترین دوست خواهی بود حتی اگر سختی راه ، چشمانت را از من دور کند
و بهترینی حتی اگر طنین صدایت به گوش من نرسد . .
میگن اگه عزیزی جزئی از خاطرات خوب زندگیت شد
برای بودنش ازش تشکر کن ، متشکرم که هستی . . . !
دلم تنگ است این شبها، یقین دارم که می دانی
صدای غربت من را از احساسم تو می خوانی
شدم از درد تنهایی گلی پژمرده و غمگین
بیا ای ابر پاییزی که دردم را تو می دانی . . .
وقتی برای موندنـت “فاصله ها” حَریص می شن
واسه یه لحظه بودنت ” ثانیه ها ” عــزیز می شن . . .
دستانت ، حلقه میزنند به دور کمرم
این تنها <پــرانتـز> دوست داشتنیه زندگیه من است . . .
گفته اند: روز محشر با کسی که دوستش داری محشور خواهی شد!
یعنی ما با هم! چقدر برای تموم شدن دنیا بی تابم........
عمر من در عشق خوبان سر رسید / موی من از عشق خوبان شد سفید
صد من چون از کبوتر خانگیست / ناز کردن بر من از دیوانگیست
من چه دارم از تو پنهانش کنم ؟ / جان تقاضا کن که قربانت کنم.
دلم خوش بود که یارم با وفا بود / کمی از زندگیش از آن ما بود
ولی افسوس که فکر ما غلط بود / که زنگ تفریحش احساس ما بود . . .
یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم / گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم /
پرپروانه شکستن هنر انسان نیست / گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم /
یادمان باشد اگر شاه گلی را چیدیم / وقت پرپر شدنش سازو نوایی نکنیم /
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند، طلب عشق ز هر بی سروپایی نکنیم...
نمیدونم دوست داشتن چیه! اما گاهی احساس میکنم که به حضور و وجودت،
سخت محتاجم برای بودن با تو احساس دلتنگی میکنم، به نظرت این چه حسیه؟
لبخندی زدی و آسمان آبی شد، شبهای زیبای تیره مهتابی شد،
پروانه از تولد زیبایت، تا اخر عمر غرق بی تابی شد
یادمان باشد شاید شبی آنچنان آرام گرفتیم که دیدار صبح فردا ممکن نشد،
پس به امید فرداها " محبتهایمان " را ذخیره نکنیم.
سوختن قصه ی شمع است ولی قسمت ماست، شاید این قصه ی تنهایی ما کار خداست،
آنقدر سوخته ام با همه ی بی تقصیری، که جهنم نگزارد به تنم تاثیری.
زیبایی ها را چشم میبیند و مهربانی ها را دل! چشم فراموش میکند اما دل هرگز!
پس بدان تا زمانی که دل زنده است فراموش نخواهی شد.
"شادی" پروانه ای است که هر چه تفلا کنی نمیتوانی آن را شکار کنی،
باید آرام باشی تا روی شانه ات بنشیند، پس زندگیت سرشار از آرامش و شانه هایت پر از پروانه.
ای ساقی کوثر کنار خود بهشتی رو ببین
قامت قیامت را نگر طوبا ببین مینو ببین
زین پس هلال خویش را در آن خَم ابرو ببین
هم روز را در چهره او ، هم شب را در آن گیسو ببین
هم لاله زار رو ببین ، هم نافه بارِ مو ببین
چشمی ندیده در زمین در هر زمان مانندشان
خورشید و مه تبریک گو بر وصلت و پیوندشان
شادی زهرا و علی پیداست از لبخندشان
لبخندشان دارد نشان از خاطر خرسندشان
شیعه مبارک باد گو ، بر یازده فرزندشان
امشب علی در خانه خود شمع محفل می برد
کشتی عصمت ، نا خدا را سوی ساحل می برد
مشکل گشای عالمی، حل مسائل می برد
انسان کامل را ببین ، با خود مکمل می برد
هم آن به این دل می دهد ؛ هم این از آن دل می برد
با نغمه ی جادویی اش ، داوود مداحی می کند
با خامه مانی کِی توان این نقش طراحی کند.
امشب صدف، بر گوهری ، یک بحر گوهر می دهد
یک گوهر اما از دو عالم پر بهاتر می دهد
صرّاف کل ، دردانه ای بر دُرج حیدر می دهد
خود دست دختر را پدر بر دست شوهر می دهد؟
نی نِی ، فلک خورشید را بر ماه انور می دهد؟
تبریک گو بر مصطفی جبریل از دادار شد
زهرا امانت باشد و حیدر امانت دار شد
امشب زشادی هر وجودی خویش را گم کند
گردون تماشای زمین با چشم اَنجُم می کند
دریای لطف سرمدی ، بی حد تلاطم می کند
اهل زمین را آسمان غرق تَنَعُّم می کند
هر غنچه بهر وا شدن چون گل تبسم می کند
امشب که گاه شادی بی حدّ و بی اندازه شد
با دست جانان دفتر عشق علی ، شیرازه شد
خیل مَلک از عرش ، سوی فرش فرش آورده اند
بهر جلوس انبیا پَرهای خود گسترده اند.
بزمی که حق آراسته الحق تماشایی بُوَد
جبریل مأمورست و فکر مجلس آرایی بود
میکال از عرش آمده گرم پذیرایی بود
چشم کواکب خیره گر از چرخ مینایی بود
درشهر یثرب لاجرم، خوش گِرد هم آیی بُوَد.
خورشید و ماه و آسمان،آیینه گردانی کنند
چون در زمین خورشید و ماهی نورافشانی کنند.
عقد علی و فاطمه در آسمان بسته شد
در آسمان بسته شد در کهکشان ها بسته شد
زین نرگس و سوسن دگر چشم و زبان بسته شد
راه یقین ها باز شد ، پای گمان ها بسته شد
بازاریان حُسن را ، دیگر دکان ها بسته شد
منشین غمین امشب دلا، شادی دل کن بر ملا
خیز و مِس خود کن طلا ، آیینه ات را ده جلا
میخانه باز و هرکسی جام مکیّف می زند
ناهید، پا می کوبد و تندر به کف دف می زند
رنگین کمان چون مشتری خود را در این صف می زند
لبخند وصل امشب چه خوش کوثر به مصحف می زند
آری نه تنها خاکیان ، هر آسمان کف می زند.
امشب به روی مرتضی ، لب های زهرا خنده کرد
آن دل گر از غم مرده بود، از خنده ی خود زنده کرد
امشب به ملک اهل دل مولی الموالی ، والی است
بر سینه غم دست رد زن، شب موسم خوشحالی است
شام سیه بختی شد و روز همایون فالی است
کوثر،کنار ساقی کوثر علیّ عالی است
زهرا به خانه بخت شد، جای خدیجه خالی است.
خوان کرم مخلوق را دعوت به مهمانی کند
صد نعمت از رحمت خدا بر خلق ارزانی کند
وز طور موسی آمده تا آنکه در بانی کند
آید خلیل ،آرد ذبیحِ خود که قربانی کند
یوسف گرفته مِجمر و اسپند گردانی کند
از بهر این ساعت زمان لحظه شماری کرده است
وز بهر این وصلت زمین نابردباری کرده است
چشم فلک شب تا سحر اختر شماری کرده است
ایوب دهر از شوق امشب، بی قراری کرده است
دست خدا ، وجه خدا را خواستگاری کرده است
امشب علی ،آن عدل کل بر عق کل داماد شد
شاگرد ممتاز نَبی ، داماد بر استاد شد.
در دست اسرافیل بین ، صورش شده ساز و دُهُل
با نور، دعوتنامه بفرستاده هادیّ سُبُل
امضا ، ز ختم المرسلین ؛ گیرندگان ، خیل رُسل
هر کس که آید همرهش نی دسته گل ؛ یک باغ گل
در آمد و شد اولیا، در رفت و آمد انبیا
ای غصّه و ای غم برو ؛ ای شوق و ای شادی بیا.
امشب تفاخر فرش بس بر عرش أعلا میکند
امشب دو تا را جفت هم ، از صنع یکتا میکند
یعنی علی ماهِ رخ زهرا تماشا میکند
با چشم دل در صورت او سیر معنا میکند
امشب حسد بر خاکیان ، بی حد برند افلاکیان.
امشب، شبی است که دو نیمه سیب با هم پیوند می خورند
تا گونه های زمین از شوق، گل بیاندازند.
آسمان، تنها سقفی است که این همه شادی را تاب می آورد.
کوچه در آستانه آمدنتان ایستاده است به شوق
امشب خدا لطف نهان خود هویدا میکند.
آسمان در گوشه ای از زمین نشسته است؛
باادب و احترام تا از این مجلس باصفای صمیمیت ، نکته برداری کند.
دلدادگی ها، قاصدی فرستاده اند تا مهر علی و فاطمه را بشارت آوَرَد.
دنیا، درس آموز نوربارانی این عشق است.
در شب اول ذیحجه که هلال ماه با کرشمه خودنمایی می کرد
خورشید به خانه علی علیه السلام وارد شد
باد صبا همه را خبر رسانید که: زیور ببندید؛
نور با نور پیوست و جهان روشن شد.
درختان شکوفه های خود را بر زمینیان ارزانی داشتند.
ازدواجی ساده با ساز و برگی اندک، اما صفا و صمیمیتی بسیار
صورت گرفت که تحسین همگان را بر انگیخت و اسوه ای برای آیندگان شد
آن پیوند ساده و بی ریا جز پیوند دو معصوم و برگزیده، علی و فاطمه، نبود.
قامت دامادی مولا تماشا دارد امشب / او چه کم دارد عروسی مثل زهرا دارد امشب
سالروز پیوند خوشبوترین گلهای گیتی، تبریک و تهنیت . . .
جای دریا به والله بجز دریا نمیشه
جای زهرا به غیر از دل مولا نمیشه
سالروز این پیوند آسمانی مبارک.
لباس یاس برتن کرد زهرا / کنار دست او بنشست مولا
محمدخطبه خواند زهرا بلی گفت، / غلط گفتم بلی نه “یاعلی” گفت . . .
نام علی علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام
لب ها را به شادی واداشته است
نوبت عاشقی را در چشم هایِ اکنون می شود خواند
سرود یکدلی در گیسوان نخلستان پیچیده است . . .
شب پیوند مرتضی و فاطمه علیهاالسلام نیست؛
بلکه امشب، شب تجدید یگانگی انسان با ذات خداست
و مبارک باد بر همه کائنات، این لبخند بی زوال پروردگار در گستره خلقت خویش . . .