یاد گرفتم عشق با همه عظمتش ۲٫۳ ماه بیشتر زنده نیست !
یاد گرفتم عشق یعنی فاصله و فاصله یعنی دو خط موازی که هیچگاه به هم نمی رسند…!
یاد گرفتم در عشق هیچکس به اندازه خود خود ادم وفادار نیست
… یاد گرفتم هر چه عاشق تری تنها تری
یاد گرفتم عشق با همه عظمتش ۲٫۳ ماه بیشتر زنده نیست !
یاد گرفتم عشق یعنی فاصله و فاصله یعنی دو خط موازی که هیچگاه به هم نمی رسند…!
یاد گرفتم در عشق هیچکس به اندازه خود خود ادم وفادار نیست
… یاد گرفتم هر چه عاشق تری تنها تری
من بیتکیه گاهم!
یک عالمه هم عشق منجمد دارم!
با تو اما
نه من گریه میکنم،
نه تو کمی شانه میشوی برایم!
…هیچ میدانی؟!
من به آغوش بیچشمداشت ِ تو
به چشم ِافسانه مینگرم؟!!
این روزها “بــی” در دنیای من غوغا میکند!
بــیکس ، بــیمار ، بــیزار ، بــیچاره ، بــیتاب ، بــیدار ، بــییار ، بــیدل ، بــیریخت ،
بــیصدا ، بــیجان ، بــینوا ، بــیحس ، بــیعقل ، بــیصاحاب ، بــیخبر ، بــینشان ،
بــیبال ، بــیوفا ، بــیکلام ، بــیجواب ، بــیشمار ، بــینفس ، بــیهوا ، بــیخود ،
بــیداد ، بــیروح ، بــیهدف ، بــیراه ، بــیهمزبان ، بــیتو ، بــیتو ، بــیتو…
پیداست هنوز شقایق نشدی
زندانی زندان دقایق نشدی
وقتی که مرا از دل خود می رانی
یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی
زرد است که لبریز حقایق شده است
تلخ است که با درد موافق شده است…
عاشق نشدی وگر نه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است…
میخواهمت
به اندازه همه خواستنهای بی انتها
میخواهمت
به اندازه تمام باورهای یک عاشق
میخواهمت
به اندازه رویاهای یک کودک
و نمیدانم تو هم من را اینقدر صادقانه میخواهی
نمیدانم …
من در این تنهایی غرق افکار تو ام
و سکوتی مبهم که گرفته همه دنیای مرا
عشق تو میدرد از هم رشته ی عقلم را
به کجا رفتم من…
دلم باز هوایت کرده
انگار تنش دوباره داغ شده
نکند که تب کرده…
وای خدا دوباره باید پاشویه اش کنم
اما یعنی اینگونه خوب می شود؟
داغی دلم مرا واداشت صدایت کنم
اما…
تو آنقدر سرد بودی که تب دلم یخ زد
کاش همان پاشویه اش می کردم
کاش….
خدا جون میشه تو امشب، منو تو بغل بگیری؟
بگی آروم توی گوشم ، دیگه وقتشه بمیری
خدا جون میگن تو خوبی ، مثل مادرا می مونی
اگه راست میگن ببینم ، عشق من کجاست میدونی؟
خدا جون میشه یه کاری ، بکنی به خاطر من؟
من می خوام که زود بمیرم ، آخه سخته زنده موندن
من که تقصیری نداشتم ،پس چرا گذاشته رفته؟
خدا جون تو تنها هستی ، میدونی تنهایی سخته
خدا جون می خوام بمیرم تا بشم همیشه راحت
ولی عمر اون زیاد شه حتی واسه یه ساعت
خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟
بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری…
چشمانی که خسته نمی شد از خیره شدن به تو
این روزها می بارد لحظه های بی تو بودن را
آشفته حال می جویمت
بارانی تر از همیشه…
عاشق هم شدی
مثل ” زلیخا ” سمج باش
آنقدر رسوابازی در بیاور تا
خدا خودش پادرمیانی کند ….
تقصیر فاصله نیست
هیچ پروازی
مرا به تو نمی رساند
وقتی که تو
در کار گم کردن خود باشی…
دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا ؟!
دلم تنگ شدهها را
عاشقتمها را…
این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی!
باید آدمش پیدا شود!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد…!
تو را آرزو نخواهم کرد…هیچوقت!
تو را لحظه ای خواهم پذیرفت که خودت بیایی …
با دل خود…
نه با آرزوی من !
تو به من نگاه کردی
و من از داغی نگاهت
عاشق شدن را آموختم
و حل شدن در تو آغاز شد …
به آرزوهایم خواهم رسید
آنگاه که تو مرا
به عنوان اولین شرط دوست داشتن
…
صدا کنی !
از تمام دنیا تنها همین قلب کوچک را دارم ، همین و بس!
عزیزم تا پایان با تو می مانم چونکه تنها تو هستی که
معنای واقعی عشق را به من ابراز کردی و آموختی!
آموختی که عشق یعنی تا پایان زندگی ماندن و تا پایان زندگی دوست داشتن!
می خواهم بنویسم!
نمی توانم…
یک کلمه به ذهنم می رسد !
” تـــــــو ”
تمام شد..!
این هم نوشته ی امروز
صبح می شود…
می خواهم تکان بخورم…
پاهایم درد می کنند!
به سختی بلند می شوم
نگاهی به ریش هایم و خوابی که دیدم کمی آزارم می دهد…
پیر شده ام…
نیمــه ی گـُمشــده ام نیستـی
که بـا نیمـه ی دیگــر
به جُستجـویت برخیـزم
تـــو…
تمـام گُمشـده ی منــی!
تمــام گـُمـشــده ی مَــن…!
آه ! اِی کاش،
روزی از خواب خرگوشی رها شوی و بدانی
که من صیادِ تو نیستم،
عاشق تواَم !
دلم را به چه خوش کنم ؟
به حرف هایی که زدی و عمل نکردی ؟
به تصمیم هایی که به جای من گرفتی ؟
این ها هیچ کدام “خوش” نیست . . .
…این ها حال “خوش” من را “ناخوش” تر می کنند . . .
صدایت میکنم هر شب ،
تو هم امشب صدایم کن
تو مغروری ،
غرورت را فقط یک شب فدایم کن..
کنــارت هستند…
تا کـــی؟
تا وقتـــی که خنده هایت را ببینند…
از پیشــت میروند یک روز…کدام روز؟
وقتی کســی جایت آمد ، وقتی که می گویند آن کسی نیستی که می خواستمت ! عاشقت نیستم …! آن مرد ِ زندگی من نیستی…
…دوستــت دارند. تا چه موقع؟ تا موقعی که :
کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند ، تا وقتی که حتی یک قرار معمولی با رقیب جدیدت با حس دوست داشتن صورت گیرد ،
یا کنجکاوی برای دیدن یک شخص جدید با هر بهانه ای…
نه… فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با من تمام بشود مرا نشکن !
و این است بازی
با من بودن!
تا دیروز …
هرچه می نوشتم عاشقانه بود !
از امروز ..
هرچه بنویسم صادقانه است !..
عاشقانه دوستت دارم …
بگذار کافرم بخوانند
آنان که بی عشق … مردگی می کنند
و من با صلابت و بی شک !
به دلـــــم که قدمگاه تــــــــوست
مومنم و عاشــــــق …
یکبار باید از کسی که عاشقش هستی پنهان بشی تا دردش رو بدونی !
یکبار باید به خاطر چیزهائی که نداری تحقیر بشی تا دردش رو بچشی !
که اگر کسی با این ویژگی ها بود یا باشه تو دیگه قرار نیست باشی…
یکبار باید مثه مزاحم باهات برخورد بشه و بپیچوننت تا بدونی چقدر حس آویزونی بده…
یکبار باید بهت گفته بشه عاشقت نیستم تا حس کنی داری فقط بازی می کنی و از اول سرکار بودی…
بفهمی اینها یعنی چی… بچشی…
یکبار باید فکر کنی هدف کسی نیستی و فقط یک گزینه هستی…
یکبار باید بفهمی دلتنگی چه معنائی داره و دوری کسی که دوستش داری چقدر سخت…
رسیدن به هدف چه معنائی داره…
تا نچشی نمی فهمی…
تلخ منم،
همچون چای سرد
که نگاهش کرده باشی ساعات طولانی و ننوشیده باشی …
تلخ منم؛
چای یخ
که هیچکس ندارد هوسش را …
عشق ، عشق می آفریند . عشق ، زندگی می بخشد . زندگی ، رنج به همراه دارد .
رنج ، دلشوره می آفریند . دلشوره ، جرات می بخشد . جرات ، اعتماد می آورد .
اعتماد ، امید می آفریند . امید ، زندگی می بخشد . زندگی ، عشق به همراه دارد .
عشق ، عشق می آفریند.
و آخر سر نیز رویاهای عاشقانه ام با تو!
عاشقانه من !
به آسودگی با بادکنک هایت بازی کن !
کسی حق آزار و اذیت تو را ندارد !
ما مقصر خودخواهی های گذشته دیگران نیستیم !
آسوده باش ، تو را مواظبت می کنم و کلاغ ها و گربه های سیاه را از تو دور میکنم !
دوستت دارم…
یکـ کلمــه است بـا دنیـــایی از مسئـولیت !
گفـــتنش هنـــر نیست
مسئولــــیتـ پذیـــریشــ هنــــر است…
کوچکتر باشد یا بزرگتر، چه فرقی میکند؟
باید آنقدر مرد باشد که پای حرفش بماند !
وگرنه دهان هر نامردی بوی گند ” دوستت دارم ” های الکی میدهد…
دلت که تنگِ یک نفر باشد
خودِ خدا هم بیاید تا خوش بگذرد و لحظه ای فراموش کنی
فایده ندارد
تو دلت تنگ است
دلت برای همان یک نفر تنگ است
…تا نیاید
تا نباشد
هیچ چیز درست نمیشود
هیچ چیز…
او همیشه استقامت دارد
قلب او بسیار ظریف و شکننده است
بسیار فریبا
بسیار بخشنده
بسیار خوش آهنگ
او یک زن است
او یک زندگی است
به او احترام بگذار و به او عشق بورز…!
مـــــــــــــرد است دیگر
گاهی تند میشود گاهی عاشقانه میگوید
مـــــــــــــرد است دیگر
غرورش آسمان و دلش دریاست
تو چه میدانی ازبغض گلو گیر کرده یک مـــــــــــــرد
تو چه میدانی که چشمانت دنیای او شده
تو چه میدانی از هق هق شبانه او که فقط خودش خبردارد و بالشش؟
مـــــــــــــرد را فقط مـــــــــــــرد میفهمد و مـــــــــــــرد…
برایت قهوه می ریزم
کمی شیر
دو قاشق شکّر
میگذارم جلویت رویِ میز
گلدان گل را کنار تر می گذارم
تا بهتر ببینمت
قیافه ی جدی به خودم می گیرم
و با لهجهای که حالا برایِ خودم هم بیگانه است می گویم
قهوه ات سرد میشود
هر کجا که هستی
زودتر به خانه بیا
و همانطور می نشی ی ی ی ی نم تا تو یک روز بیایی…
به یادت هستم حتی اگر قرار باشد شبی بی چراغ در حسرت یافتنت تمام کوچه ها را قدم بزنم…
دیدن عکست تمام سهم من است.
از تو.
آن هم جیره بندی کرده ام،
تا مبادا،
توقعش زیاد شود!!!
… دل است دیگر،
ممکن است فردا خودت را از من بخواهد…!!!
آدمهایی که این جمله رو می شنون ؛ خوشبخت ترین آدمها هستند :
“عیب نداره با هم درستش می کنیم” …!
دوستت دارم
شکوهمند و افسانه ای
عاشقانه و دلبرانه
دوستت دارم
شکوهمند و افسانه ای
و لبریزم از ترس نبودنت
و لبریزم از ترس ندیدنت
و لبریزم از ترس های دگر…
تو را می بویم و همچون نسیم صبح گاهی
تنگ در آغوش میگیرم
تو را هر وقت می بینم
آسمان من
بسان مرغکی بی بال و پر
در حسرت پرواز میمیرم
مرا در یاب ای روشن تر از لبخند !!!
اندکی کسالت روحی دارم !
.
.
.
.
.
درمانش فقط یک کلمه است !
درمانش فقط خاموش کردن سکوت است !
یارم ، دلدارم لب به زبان بگشای و راز دل را بهر آن سیاه بخت سپید روی بگو !
دوست دارم از تو بنویسم بی آنکه در جست و جوی قافیه و ردیفی باشم بی آنکه واژه ها را انتخاب کنم و تو را در دل آنها جای دهم !
دوستت دارم…
گاهی کوچکم می بینی
گاهی بزرگ ! !
نه کوچکم نه بزرگ ! !
خودت هستی که دور می شوی و نزدیک ! ! !
خودت باش و خودت را آنگونه که هستی دوست بدار ،
حتی اگر مجبور باشی برای خود بودن بهای سنگینی بپردازی،این بها را بپرداز و خودت باش