من چقدر دلتنگم و چقدر تشنه لبخند کسی که باران را میشناسد
دریا رامیفهمد و میداند سنگ سنگ است و نباید پرتاب کرد
من چقدر دلتنگم و چقدر تشنه لبخند کسی که باران را میشناسد
دریا رامیفهمد و میداند سنگ سنگ است و نباید پرتاب کرد
هر گاه صداى جدیدى سلام مى کند!تپش قلب مى گیرم.
من دیگر کشش خداحافظى ندارم مرا ببخش اگه جواب سلامت را نمیدهم
آخرین لحظه های تابستانت پراز نم نم آرزوهای قشنگ
اولین لحظه های پاییزت از نم نم آنها خوشرنگ
ومن آرزومندآرزوهایت
دوری از این دیده ، اما باز یادت میکنم / حرمت این آشنایی فرش راهت میکنم
در فراقت ، غم حصار خنده هایم را شکست / باز هم از انتهای دل صدایت میکنم . . .
کمی گیجم کمی منگم ، عجیب است / پریده بی جهت رنگم ، عجیب است
تو را دیدم همین یک ساعت پیش / برایت باز دلتنگم ، عجیب است . . .
ازشب پرسیدم چه بنویسم برای کسی که دوستش دارم ،گفت : بنویس بی تو فردایی ندارم...
چو عاشق میشدم گفتم ربودم گوهر مقصود را ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد.
فاصله گرچه دستهایمان را جداکرد ولی خوشحالم جرات ندارد به دلهایمان نزدیک شود
اعتبار دوستی شما رو به اتمام است ! برای شارژ مجدد ٬ یک بووووووس بفرستید !! (همراه اول و آخر !!!)
تا کی دل من چشم به در داشته باشد ؟
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد
آن باد که آغشته به بوی نفس توست
از کوچه ما کاش گذر داشته باشد
همانطور که به زیبایی تو خیره شده ام ، با خود می اندیشم
آیا هرگز فرشته ای را دیده ام که در ارتفاعی چنین پایین پرواز کند ؟
کوچه پس کوچه این شهر تو را می بوید
عطر خوش بوی تنت ناب تر از مُشک و گلاب
بوسه ای از لب شیرین تو شد سهم دلم
این غزل جای من امشب شده بد مست و خراب . . .
باران همیشه می بارد، اما مردم ستاره را بیشتر دوست دارند.
نامردیست آن همه اشک را به یک چشمک فروختن . . .
از تقدیر سرنوشت غمگین مباش
چه بسا سگ هایی بر روی اجساد شیرها رقصیدند
شادی کردند و خود را بزرگ پنداشتند
ولی نمی دانستند شیر، شیر می ماند و سگ، سگ . . .
این بار مبلغ قبض موبایلم خیلی کم شده بود
اما اصلا خوشحال نشدم
هشتصد هزار و ششصد
عددی که تنهایی ام را به رخم می کشید . . .
اون لحظه که گفتی : یکی بهتر از تورو پیدا کردم
یاد اون روزایی افتادم که به ۱۰۰ تا بهتر از تو گفتم من بهترینو دارم . . .
تو مپندار که خاموشی من ذکر فراموشی توست
بلکه هر لحظه دلم مست تماشایى توست . . .
یک عمر قفس بست مسیر نفسم را / حالا که دری هست مرا بال و پری نیست
حالا که مقدر شده آرام بگیرم / سیلاب مرا برده و از من اثری نیست
بگذار که درها همگی بسته بمانند / وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست . . .
گاه می توان براى یک دوست چند سطر سکوت به یادگار گذاشت
تا او در خلوت خود هر طور که خواست آنرا معنا کند . . .
در جهان غصه کوتاهی دیوار مخور / حسرت کاخ رفیق و زر بسیار مخور
گردش چرخ نگردد به مراد دل کَس / غم بی مهری این مردم بی عار مخور . . .
در غم عشق نبودیّ و محبت کردی / این هم از لطف شما بود و نمیدانستیم
من نکردم گله از عهد و وفاداری تو / عهد ما عهد جفا بود و نمیدانستیم
رنج بیعشقی و تنهایی و بیمهری یار / همه تقدیر خدا بود و نمیدانستیم . . .
کاش می شد همدلی را قاب کرد،ساکنان شهر غم را خواب کرد
کاش می شد نور چشمان تو را،جانشین تابش مهتاب کرد . . .
نامه هایم که چراغ قلبت را روشن نکرد !
امشب تمامشان را بسوزان شاید بتوانی تنهایی ات را ببینی . . .
یاد آن روزی که یاری داشتیم / این چنین خوار نبودیم ، اعتباری داشتیم
ای که ما را در زمستان دیده ای با پشت خم / این زمستان را نبین ، ما هم بهاری داشتیم .
خاک پایت بوسه گاهم بود و بس / بر سر راهت نگاهم بود و بس
ای نگاهت تکیه گاه خستگی / عشق تو تنها گناهم بود و بس . . .
نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند
می گویند حساسیت فصلی است
آری من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم . . .
نخستین قانون موفقیت تمرکز است .
یعنی همه نیروهای خود را روی یک نقطه متمرکز کنید ،
مستقیما به سراغ همان بروید و به چپ و راست منحرف نشوید
زندگی از سه جزء تشکیل شده است:
آنچه بوده ، آنچه هست و آنچه خواهد بود.
بیائید تا از گذشته برای حال استفاده کنیم و در حال چنان زندگی کنیم که زندگی آینده بهتر باشد.
شکل دادن به زندگی وظیفه خودمان است
به صورتی که آنرا بسازیم ، این بازسازی مایه زیبایی و یا مایه شرمساری ما می شود.
اگر با خونسردی گناهان کوچک را مرتکب شدیم ،
روزی می رسد که بدترین گناهان را هم بدون خجالت و پشیمانی مرتکب می شوبم
آن که نمی تواند از خواب خویش برای فراگیری دانش و آگاهی کم کند توانایی برتری و بزرگی ندارد
به نظر من ما روزی خواهیم مرد که نخواهیم و نتوانیم
از زیبایی لذت ببریم و در صدد نباشیم آن را دوست بداریم
مرد بزرگ تنها به خود متکی است و جز از خود از هیچکس چیزی طلب نمی کند
ولی مردان کوچک از دیگران توقع دارند
بهترین راه برای اثبات صفای ذهنی ما نشان دادن خطاهای ان است .
نهر آبی که ناپاکیهای بستر خود را نمایش می دهد به ما می فهماند آب پاک و صاف است