حواستان باشد
شهابی که از زندگیتان میگذرد ، ممکنه فقط یه کرم شبتاب بزرگ باشد . . .
حواستان باشد
شهابی که از زندگیتان میگذرد ، ممکنه فقط یه کرم شبتاب بزرگ باشد . . .
همیشه یادمون باشه که نگفته ها رو میتونیم بگیم
اما گفته ها رو نمى تونیم پس بگیریم . . .
بی تو اما عشق بی معناست ، می دانی؟
دستهایم تا ابد تنهاست ، می دانی؟
آسمانت را مگیر از من ، که بعد از تو
زیستن یک لحظه هم ، بی جاست ، می دانی؟
پاهایم را که درون آب می زنم، ماهی ها جمع می شوند
شاید این ها هم فهمیده اند / عمری “طعمه روزگار”بوده ام . . .
شاید با هم بودن سخت تکرار شود
اما به یاد هم بودن را هر لحظه میتوان تکرار کرد . . . .
امان از این بوی پاییزی و آسمان ابری ، که آدم نه خودش میداند دردش چیست
و نه هیچ کس دیگر ، فقط میداند که هرچه هوا سردتر میشود ، دلش آغوش گرم میخواهد .
گـفـت : بـگـو ضـمـایـر را
گـفـتـم : مــَن مـَن مـَن مــَن مَــن مــَن
گـفـت:فــقـط مــن ؟
گـفـتـم: بـقـیـه رفـتـه انـــد . . .
قدِ تو به عشق نمیرسید
غرورم را زیر پایت گذاشتم تا برسد ، اما باز هم نرسید . . .
کل اسم های تو موبایلم رو به اسم تو تغییر دادم
حالا هرروز بهم زنگ میزنی
یکبار هم نه ، چند بار ، تازه تغییر صداهم میدی
من که میدونم تو هم دلت تنگ منه . . .
در شادی من شریک باش ای ساعت / در فکر لباس شیک باش ای ساعت
تعجیل بکن ، دلم برایش تنگ است / کم عاشق تیک و تاک باش ای ساعت . . .
قدرت در هر جا که خود را خداگونه بنمایاند، خودبخود الهیات خاص خویش را تولید می کند.
خِرد، به عکس آنچه میگویند، با بالا رفتن سن به سراغ آدم نمیآید،
این امر بسته به دل است و دل هم با زمان، سر و کاری ندارد.
زندگی، هدیه ایست که من، هر بامداد که از خواب برمیخیزم، روبـانهای دُور آن را به آرامی باز میکنم.
شیرینیپزی و عشق، همچون یکدیگرند؛ پای طراوت در میان است و همهی مواد آن،
حتی تلخترینشان، به شیرینی دلپذیری تبدیل میشوند.
اندازه کردارهای ما مهم نیست، بلکه میزان عشق و دقتی که در آن وجود دارد مهم است.
عشق می تواند در مکانهای عجیب و غریب پنهان شود می تواند در پس چهرهایی دوستانه مخفی شود.
عشق درست وقتی که تو انتظارش را نداری می اید عشق می تواند در گوشه ای تنگ و تاریک پنهان شود.
عشق به سمت کسانی که در جوستجویش هستند می اید عشق می تواند در تلالو رنگین کمان مخفی شود
عشق حتی می تواند در ساختار مولکولی هر چیز نیز رسوخ کند و عشق پاسخی به همه پرسشهاست.
اگر میتوانستم فراموشت میکردم اما....
تو در آبی آسمان به من لبخند زدی
تو در خوش آوازترین ترنم آبی آب به قلبم پا گذاشتی
تو در قشنگترین لبخند کودکانه به چشمم نشستی
تو را با نوای قلبم پذیرفتم با آهنگ گوشنواز عشق
تو مرا با مهر خواندی و من....
به مهمانی سفره ی محبتت آمدم
اگر میشد از یادت میبردم اما...
تو را با جوهر خونم در پنهانی ترین زوایای قلبم با سوزن تیز صبر حکاکی کرده ام
چگونه میشود نقشی را که حک کرده ای پاک کردو از بین برد
مهربانی را وقتی دیدم که کودکی می خواست آب شور دریا را با آبنبات کوچکش شیرین کند
اگر دوست داشتن تو اشتباست، پس من نمی خواهم که درست باشم
و اگر زندگی کردن بدون تو درست است، من می خواهم برای بقیه زندگیم در اشتباه باشم
فراموشی به این آسونیا نیست امید من. دلم از تو رها نیست میخوام تو یاد من عشقت بمیره
ولی از قلب من مهرت رها نیست دارم آتیش می گیرم از جدایی ولی هیچ کس به فکر دل ما نیست خدایا پس میون
این همه دل چرا حتی یکیشون با وفا نیست همه دنیا میدونن این حدیثو که آرامش برای عاشقا نیست
دیشب خواستم واسه دل خودم فال بگیرم وقتی فالنامه رو باز کردم
چشمم به شعری افتاد که هیچ ربطی به دل من نداشت تازه فهمیدم که دلم مال خودم نیست...
در گذرگاه زمان خیمه ی شب بازی دهر با همه تلخی وشیرینی خود میگذرد
عشق ها میمیرند رنگها رنگ دگر میگیرند واین خاطره هاست که چه شیرین وچه تلخ دست ناخورده بجا میماند
در کنج خراباد کسی پیر نشد از مردن آدمی زمین سیر نشد
بسیار جوانان گفتند که به پیری برسیم توبه کنیم صد جوان مرد ویکی پیر نشد
اگرخداوند آرزویی در دلت انداخت بدان که
توانایی تو را در رسیدن به آن آرزو دیده است
اگر مثل خر پر زور باشی سوارت میشن واگر مثل گاوگنده باشی میدوشنت
تنها افکار واندیشه ی توست که همه را میترساند.
زندگی مثل پیانو است ، دکمه های سیاه برای غم ها و
دکمه های سفید برای شادی ها
اما زمانی میتوان آهنگ زیبایی نواخت که
دکمه های سفید و سیاه را با هم فشار دهی .
زندگی جنبش جاری شدن است.
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.
زندگی آبتنی کردن در حوضچه ی اکنون است.
زندگی با همه ی وسعت خویش محفل ساده ی غم خوردن نیست؟
حاصلش تن به قضا دادن وافسردن نیست اشتیاق وهوس ودیدن و نادیدن نیست!
زندگی مثل بازی شطرنج میمونه اگه بلد نباشی همه میخان یادت بدن
ولی اگه بلد باشی همه میخوان شکستت بدن..
خداوندا هرچه صلاح میدانی در مورد من انجام ده زیرا بنده را روا نیست که
حکم کند حکم کردن درخور و شایسته ی سروران است.
رازعشق در این است که به عشق بیشتر از خود احترام بگزارید زیرا عشق هدیه ی ازلی خداست.
راز عشق در این است که در سکوت دست یکدیگر را بگیرید، کم کم یاد میگیرید که
بدون کلام رابطه داشته باشید .
راز عشق دراین است که حقیقت اصلی عشق یعنی تفکر را از بین نبری.
آیا یک رابطه ی دراز مدت مهم تر از اختلافات کوتاه مدت نیست.
خدایا عشق من پاکه،درسته عشقی از خاکه،منم اون عاشق خاکی، که از عشق تو دل چاکه
با گفتن یک "عزیزم جایت خالیست" .
نه جای من پر می شود. و نه از عمق شادی هایت کمتر ..........
فقط دلخوش می شوم که هنوز بود و نبودم برایت مهم است
عشق+ تو = زندگی
تو + زندگی = آرامش
من ـ تو = دیوانگی
دیوانگی+ عشق = تو
زندگی ـ تو = مرگ
من برای سالها مینویسم...سالها بعد که چشمانت عاشق میشوند.افسوس که قصه ی مادر بزرگ راست بود...همیشه یکی بود یکی نبود
همه مداد رنگی ها مشغول بودند بجز مداد رنگی سفید
هیچکس به او کاری نمی داد همه می گفتند"تو به هیچ دردی نمی خوری"
یک شب که مداد رنگی ها تو سیاهی کاغذ گم شده بودن مداد رنگی سفید تا صبح کار کرد
ماه کشید مهتاب کشید آنقدر ستاره کشید که کوچک و کوچک تر شد و صبح توی جعبه ی مداد رنگی ها جایش را هیچ رنگی پر نکرد....