آری او با اقدام شجاعانه خود در روزهای آغاز جنگ تحمیلی ،
جهانیان را به حیرت واداشت و راه رسیدن و عشق به معبود را برای رزمندگان هموار کرد.
آری او با اقدام شجاعانه خود در روزهای آغاز جنگ تحمیلی ،
جهانیان را به حیرت واداشت و راه رسیدن و عشق به معبود را برای رزمندگان هموار کرد.
همراه با قرآن از قصه های روشن مهتاب، جرعه جرعه بنوش.
بلوغ تو چقدر به جوانه های درخت می ماند که رو به پنجره می شکفند!
سفرهایی از این سال تا تولد لطیف باران، برای تو ترسیم شده است.
خنده های گلبرگ های نو، چقدر شبیه سجاده کوچک توأند که وقت نماز، همه جا را معطر می کند!
بلوغ تو آغازگر مسیر پر از مهر بندگی است.
بیا و به اشیای پیرامون خود رنگ معنویت بزن.
کارهایت را مطابق ثانیه های زلال آب ها تنظیم کن.
بوی بهشت را روی خلوت دل بگستران.
بیا و نگاهت را تا پروانه زارِ شادی ببر.
روی پای خود بایست و نشاط آورترین ناحیه روزگار را تماشا کن.
خنده های تو، در ذهن این دوران، سپرده می شود تا سال ها بعد، به بازخوانی خوش خاطرات بنشینی.
چیزی کم نداری در راه رسیدن به خواسته های درست.
کنجکاوی، در بساط نوجوانی ات یافت می شود؛
به شرطی که به موقع و به جا از آن بهره بگیری.
وقتِ آن رسیده است که خود را با آسمانی ترین روزها بسنجی و با توانستن برابر بدانی.
بهاری نو خوش دمیده است که تو را از نَفَس های خویش برویاند.
قرار است پا به نهالستان آوازهای ماه بگذاری.
در مقطعی دیگر، جلوه مقدماتی عشق را می بینی و به سرسبزی ها آراسته می شوی.
امروز، روز حسین فهمیده و همه هم سن و سال های جسور و با شهامت اوست
که قدر نوجوانی خود را می دانند و هر سال، مثل امروز با همه خوبی ها، تلاش ها،
مردانگی ها و تازگی ها، دست دوستی می دهند.
نوجوان سبز! روزت مبارک!
تو، یک الگوی زیبا هم داری؛ نوجوانی که مثل تو بود و دلی داشت که از حسرت پرواز به ارتفاع ها،
بی تاب شده بود.
وقتی فهمید که با نیروی بی نهایت و زلالش می تواند عزت ایران و ایرانی را که به تاراج می رفت،
به اندازه ساقه دوازده ساله اش بازگرداند، دیگر درنگ و تردید نکرد.
تن خود را به نارنجک های خشمگین و آتشین سپرد و تانک های زوزه کش را ذلیل، به هوا پرتاب کرد،
اما با تقدیم جانش،شرف یک ملت را ضمانت کرد. پس آن گاه بود که خمینی بزرگ او را رهبر خواند.
آرزوهای دور و دراز توست که به تکه تکه این دنیای بزرگ، امید و جنبش می بخشد؛
پس تنفس کن هوای زندگی و شور و سازندگی را.
قدر لحظه های تو را چه کسی می داند، جز تو که در جست وجوی نردبانی محکم،
گستره زمین را کوچک می بینی و پروازی بلند، حتی بی بال و پر را در سر داری؟!
این تردیدها، نشانه های خوبی است که تو را به ساحل امن آرامش می رساند؛
اگر سرکوبشان نکنی و بهانه بی حالی و بی تحرکی نسازیشان،
بلکه قدرشان را بدانی و از آنها پلی بسازی به سوی بزرگ ترهایی که حالا از مزرعه تجربه و علمشان،
خوشه های کمال می چینند.
چه دلهره های دلکش و اضطراب های غریبی است این ترانه رویش و این عطش بی امان دانستن!
قدر سرگیجه هایت را قدر پرسش هایت را خوب بدان!
بگذار آسان و بی کاستی، شعله های کوچک اندیشه و احساس در تو شکوفا شود!
امروز، هستی پیر و کهن،
احساس می کند که به مرز بلوغ خویش دوباره نزدیک می شود؛ هم آهنگ با تو!
تو به جمع گرم ساقه های سبز و نوجوان پیوسته ای و این، سرآغاز شاد و شیرین جست وجوگری توست
امروز، روز توست، روزی که ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست در دست هم،
جشن رشد را به زمین تبریک می گویند.
اگر میخواهید در امتحانات موفق شوید :
به نکات زیر توجه کنید !
عجبا به جای اینکه راه بیفتی دنبال من بیایی پایین بشین درستو بخون تا موفق بشی !
حالا وقت برای درس خوندن داریم، کووو. . .تا فردا
زمزمه های شیطانی شب امتحان !
توصیف شب امتحان
شب سوانح وسوختگی آنجای دانشجو.شبی که در آن نسکافه و قهوه از والیوم ده هم خواب آورتر می شوند
شب رقص وپایکوبی کلمات جزوه وکتاب بر روی سسلسله اعصاب محیطی ومرکزی دانشجو !
راه مبارزه با خواب شب امتحان :
۱ – استفاده از چوب کبریت بین پلک بالا و پایین !
۲- نوشیدن قهوه و چای پر رنگ به مقدار فراوان !
۳ _ بهره گیری از آب یخ
۴_ اقدام به خود زنی !
هان ای کسانی که ازکتاب هایتان به عنوان اشیائی دکوری استفاده کرده اید
اکنون فقط یک معجزه می تواند کارنامه شما را زیر و رو کند !
ستاد ایجاد رعب و وحشت شب امتحان !
دعای شب امتحان
الدعا فی لیالیّ الامتحانیه
اللهم اهد کل الشّوت و المشنگ، لا یعلم من دروسهُ بقدر بز اخفش.
آمین یا کاشف المضطربین فی اللیالی الامتحانیه !
درس خواندن چقدر دلگیر است / در اتاقی که از تو خسته شده
گوش دادن به تیک تاک زمان / زل زدن به کتاب بسته شده !
تو باهوشی تو حافظه خوبی داری مطمئنم قبول میشی.
پیامک تلقینی ، شاید فرجی شد!
تعریف استاد :
منبع علم ، ژنراتور دانش ، نیروگاه انسانیت ، تبلوردانایی ، کوه توانایی ، مایه افتخارما
بابا تو دیگه کی هستی ترین موجود عالم ، خودصفا ، اندوفا ، دارنده انواع واقسام شفا
ضدجفا ، یاری گر ضعفا ، معلم الخلفا !
یه تعریف دیگه از دانشجو ! :
فردی که به دنبال علم آموزی و تولید علم است
ها ایی دانشجو که وگفتی ینی چه؟؟؟!!!!
تعریف دانشجو :
موجودی است نحیف و لاغر که از تخم مرغ و گوجه تغذیه میکند !
معمولا افسرده است ! و دشمنی عجیبی با کتاب دارد !
مخصوصا شب امتحان !
دعای پاس کردن ترم ! :
الهی ادرکنی پاساً ترمی بالنمراتِ دهی وگاهِ دوازدهی
والحفظ من مشروطی والفلخِ اُستادی والغوِ امتحانی برحمهِ !
تعریف مراقب :
موجودی ستم کار و ریا پیشه که متاسفانه چشم و گوش و باقی حواس را هم دارد !
سیستمی که نقش دزدگیرمنازل را سر جلسه ایفا میکند !
موجودی که روی سینه اش نوشته شده : من مراقبم،شما چطور!؟
یک نوع تله موش زنده !
تعریف تقلب !
۱.یک روش غیر اصولی و ناجوانمردانه برای نتیجه گرفتن در امتحان
۲.تنها روش اصولی و مبتنی بر عقل برای نتیجه گرفتن در امتحان !
تقلب چیست !؟
یک سری اعمال ننگین در صورت با عرضه بودن واین کاره بودن
شخص امتحان دهنده آخر عاقبت خوش وخرمی دارد.نوعی هلو برو تو گلو !
چیه؟ پریدی رو گوشی بیبنی کی اس ام اس داده ؟ این جای درس خوندنته ؟
هنوز که نرفتی د برو د .. دههه !
توصیف روزامتحان:
لحظه ای که درآن دانشجو می خواهد سر به تن عالم و آدم نباشد.
و درآن نگاه ها عمیق می شوند !
امتحان اولین گام در جهت شروع چاپلوسی پیش استاد برای نمره ی ده گرفتن است !
الا یا ایـها ممتحنون / چـرا هستیـد نگرون؟
بشینید و بخوانیدو بدانید / که امتحان فردا هست آسون!
گر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشهای را بالا ببری.
وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.
وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.
وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم.
اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم .
این زندگی من است
اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن
و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن!
در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است...
چه تلخ و غم انگیز است سرنوشت کسی که طبیعت نمی تواند سرش کلاه بگذارد…
این سرزمین را با عقل مصلحت اندیش ساخته اند. پس باید با عقل مصلحت اندیش در آن زیست.
و چاره ایی دیگر پیدا نیست و من «چنین کردم» اما «چنین نبودم» و این دوگانگی مرا همواره دو نیمه می کرد.
معشوق من چنان لطیف است
که خود را به « بودن » نیالوده است
که اگر جامه ی وجود بر تن می کرد
نه معشوق من بود . . .
باور نمی کنم
هرگز باور نمی کنم که سال های سال همچنان زنده ماندنم به طول انجامد. یک کاری خواهد شد.
زیستن مشکل است و لحظات چنان به سختی و سنگینی بر من گام می نهند
و دیر می گذرند که احساس می کنم خفه می شوم. هیچ نمی دانم چرا؟
اما می دانم کس دیگری در درون من پا گذاشته است و اوست مرا چنان بی طاقت کرده است.
احساس می کنم دیگر نمی توانم در خود بگنجم و در خود بیارامم و از بودن خویش بزرگتر شده ام
و این جامه بر من تنگی می کند. این کفش تنگ و بی تا بی قرار!
عشق آن سفربزرگ! آه چه می کشم!
چه خیال انگیز و جان بخش است این جا نبودن.