مژده که میلاد شه خاتم است
عید سعید نبى اکرم است
مژده که مسرورى عالم رسید
خرمى عالم و آدم رسید . . .
مژده که میلاد شه خاتم است
عید سعید نبى اکرم است
مژده که مسرورى عالم رسید
خرمى عالم و آدم رسید . . .
جهان سرسبز و خرم گشت از میلاد پیغمبر
منور قلب عالم گشت از میلاد پیغمبر
بده ساقى مى باقى که غرق عشرت و شادى
دل اولاد آدم گشت از میلاد پیغمبر . . .
جهان را حق به عشقش آفریده / وجودش کلِ هستی را خریده
بگویم از مه رویِ محمّد / کسی زیباتر از او را ندیده . . .
دو چشمِ آمنه بر روی احمد / گره خورده دلش بر موی احمد
گهی خندان گهی محو تماشا / چو میبیند خمِ ابروی احمد
خجسته میلاد پیامبر اکرم مبارک باد
محمّد وارث پیغمبران است / که او سلطانِ شهرِ دلبران است
به حق فرمود حق لایزالی / محمّد علت خلقِ جهان است . . .
میلاد خاتم پیامبران بر شما مبارک
گوش کن هفت آسمان در شور و حالی دیگرند
عرشیان و فرشیان نام محمّد میبرند
ولادت حضرت محمد بر شما مبارک
امشب سخن ازجان جهان بایدگفت / توصیف رسول(ص) انس و جان باید گفت
در شـــــام ولادت دو قــطب عالم / تبریک به صــاحب الزمان (عج) باید گفت . . .
اسم تو نور امـید است و صفای سینه هاست
دین تو اسلام عشق است و بدور از کینه هاست
روز میـلادت شدم مست می عرفان تو
آیه شرع است و حق است، خط به خط قرآن تو . . .
مـــــژده ایـــدل کــه مـهــیــن آیـت یــزدان آمــد
مــشــعــل راه هـدا خـتــم رســـولان آمـد
تـا زنـــده پـــرچـــم تــوحـیــد بـهـر بـــام و دری
بـهـر نــابـودی اصــنـــام شــتــابـان آمــد
مـسـلـمـیـن را بـده از قـول خــــداونـــد نــویـــد
اشــرف خـلـق جـهـان نـیـر تــابـــان آمـد
روزه داران به رهش جان و دل ایثار کنید
امشب از جام تولای وی افطار کنید
میلاد کریم اهل بیت مبارک
میلاد کریم سبزپوش آل فاطمه، تنهاترین سردار لشکر حیدر و غریب شهر پیامبر تهنیت باد.
نیمه ماه است؛ ماهی که درهای رحمت بر روی جهانیان گشوده شده است.
خدایا! به «کریم اهل بیت» سوگند، سایه کرامت خویش را از ما دریغ مدار . . .
پانزده روز ریاضت را در این ماه طاعت، یک نفس دویده ایم تا در بشارت ولادت او،
مژده عشق بشنویم و مژدگانی مهر بگیریم.
او که از اشراق مهربانیها طلوع کرده و در بستر بخشندگی، دامن گسترده است
ولادت امام حسن مجتبی بر شما مبارک
نیمه ماه مبارک بس شرافت دارد امشب
چون خدا بر بندگان خود عنایت دارد امشب
جشن میلاد حسن(ع) در عرش اعلا گشته بر پا
زین سبب بر لیلة الاسرا شباهت دارد امشب . . .
به دکتر شریعتی گفتند استاد سیگار طول زندگی رو کوتاه میکنه ،
دکتر در جواب گفتند من به عرض زندگی فکر میکنم.
نامم را پدرم انتخاب کرد ، نام خانوادگی ام را یکی از اجدادم!
دیگر بس است ، راهم را خودم انتخاب می کنم.
زخمی بر پهلویم هست روزگار نمک می پاشد
و من پیچ و تاب میخورم و همه گمان میکنند که من میرقصم.
بغض بزرگترین نوع اعتراض در برابر آدم هاست اگر بشکنه دیگه اعتراض نیست التماسه.
خدایا،به من توفیق تلاش در شکست،صبر در نومیدی،رفتن بی همراه،جهاد بی سلاح،کار بی پاداش،
فداکاری در سکوت،دین بی دنیا،عظمت بی نام،خدمت بی نان،ایمان بی ریا،خوبی بی نمود،
مناعت بی غرور،عشق بی هوس،تنهایی در انبوه جمعیت،و دوست داشتن بی آنکه دوست بداند،روزی کن.
گاهی گمان نمیکنی ولی میشود ،
گاهی نمی شود که نمی شود!
گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست!
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود!
گاهی گدای گدایی و بخت یار نیست!
گاهی تمام شهر گدای تو می شود!!!
در بیکرانه زندگی دو چیز افسونم کرد ،
آبی آسمان که می بینم و میدانم نیست
و خدایی که نمی بینم و میدانم که هست..
ما اگر پیرانه سرْ در بندگی افتاده ایم
هم چو سروْ آزادگی درنوجوانی یافتیم
او چه زیبا تصویرحقیقی رهایی از کالبد جسم خاکی و پرواز و مأوا گرفتن در جوار معبود را به نمایش گذاشت .
او به ما فهماند که چگونه می توان غل و زنجیرهای اسارت شیطانی را گسست و به یگانه معبود هستی پیوست .
او به همه فهماند که چگونه می توان تمام وجود را در قربانگاه عشق به معشوق تقدیم کرد .
او به همه فهماند که چگونه می توان از قعر نیستی به اوج هستی رسید .
فهمیده به ما فهماند درس پیروی و لبیک به فرامین ولایت را.
و چه زیبا لبیک گفت به ندای هل من ناصرا ینصرنی حسین زمان .
فهمیده به ما فهماند درس دفاع و پاسداری از ارزشهای اسلامی را.
او خوب فهمید که چگونه می توان به وصال یار رسید .
و چه زیبا و چه زود این وصال برایش محقق گشت .
او درس پرواز را به همه آموخت . پرواز تا اوج قله های رفیع کمال و سعادت را .
او به ما فهماند درس انسان شدن و از خود گذشتن و به خدا پیوستن را.
فهمیده خود فهمید و به همه جهانیان فهماند
که چگونه می توان در سن ۱۳ سالگی ره صد ساله را طی کرد و نشان و مدال رهبریت را دریافت کرد .
آری او با اقدام شجاعانه خود در روزهای آغاز جنگ تحمیلی ،
جهانیان را به حیرت واداشت و راه رسیدن و عشق به معبود را برای رزمندگان هموار کرد.
همراه با قرآن از قصه های روشن مهتاب، جرعه جرعه بنوش.
بلوغ تو چقدر به جوانه های درخت می ماند که رو به پنجره می شکفند!
سفرهایی از این سال تا تولد لطیف باران، برای تو ترسیم شده است.
خنده های گلبرگ های نو، چقدر شبیه سجاده کوچک توأند که وقت نماز، همه جا را معطر می کند!
بلوغ تو آغازگر مسیر پر از مهر بندگی است.
بیا و به اشیای پیرامون خود رنگ معنویت بزن.
کارهایت را مطابق ثانیه های زلال آب ها تنظیم کن.
بوی بهشت را روی خلوت دل بگستران.
بیا و نگاهت را تا پروانه زارِ شادی ببر.
روی پای خود بایست و نشاط آورترین ناحیه روزگار را تماشا کن.
خنده های تو، در ذهن این دوران، سپرده می شود تا سال ها بعد، به بازخوانی خوش خاطرات بنشینی.
چیزی کم نداری در راه رسیدن به خواسته های درست.
کنجکاوی، در بساط نوجوانی ات یافت می شود؛
به شرطی که به موقع و به جا از آن بهره بگیری.
وقتِ آن رسیده است که خود را با آسمانی ترین روزها بسنجی و با توانستن برابر بدانی.
بهاری نو خوش دمیده است که تو را از نَفَس های خویش برویاند.
قرار است پا به نهالستان آوازهای ماه بگذاری.
در مقطعی دیگر، جلوه مقدماتی عشق را می بینی و به سرسبزی ها آراسته می شوی.
امروز، روز حسین فهمیده و همه هم سن و سال های جسور و با شهامت اوست
که قدر نوجوانی خود را می دانند و هر سال، مثل امروز با همه خوبی ها، تلاش ها،
مردانگی ها و تازگی ها، دست دوستی می دهند.
نوجوان سبز! روزت مبارک!
تو، یک الگوی زیبا هم داری؛ نوجوانی که مثل تو بود و دلی داشت که از حسرت پرواز به ارتفاع ها،
بی تاب شده بود.
وقتی فهمید که با نیروی بی نهایت و زلالش می تواند عزت ایران و ایرانی را که به تاراج می رفت،
به اندازه ساقه دوازده ساله اش بازگرداند، دیگر درنگ و تردید نکرد.
تن خود را به نارنجک های خشمگین و آتشین سپرد و تانک های زوزه کش را ذلیل، به هوا پرتاب کرد،
اما با تقدیم جانش،شرف یک ملت را ضمانت کرد. پس آن گاه بود که خمینی بزرگ او را رهبر خواند.
آرزوهای دور و دراز توست که به تکه تکه این دنیای بزرگ، امید و جنبش می بخشد؛
پس تنفس کن هوای زندگی و شور و سازندگی را.
قدر لحظه های تو را چه کسی می داند، جز تو که در جست وجوی نردبانی محکم،
گستره زمین را کوچک می بینی و پروازی بلند، حتی بی بال و پر را در سر داری؟!
این تردیدها، نشانه های خوبی است که تو را به ساحل امن آرامش می رساند؛
اگر سرکوبشان نکنی و بهانه بی حالی و بی تحرکی نسازیشان،
بلکه قدرشان را بدانی و از آنها پلی بسازی به سوی بزرگ ترهایی که حالا از مزرعه تجربه و علمشان،
خوشه های کمال می چینند.
چه دلهره های دلکش و اضطراب های غریبی است این ترانه رویش و این عطش بی امان دانستن!
قدر سرگیجه هایت را قدر پرسش هایت را خوب بدان!
بگذار آسان و بی کاستی، شعله های کوچک اندیشه و احساس در تو شکوفا شود!
امروز، هستی پیر و کهن،
احساس می کند که به مرز بلوغ خویش دوباره نزدیک می شود؛ هم آهنگ با تو!
تو به جمع گرم ساقه های سبز و نوجوان پیوسته ای و این، سرآغاز شاد و شیرین جست وجوگری توست